صلح و آشتی در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
مىدانیم که در دوران جاهلیت، دو قبیلهی بزرگ در مدینه به نام «اوس» و «خزرج» وجود داشتند که بیش از یکصد سال! جنگ و خونریزى و اختلاف در میان آن دو جریان داشت؛ و هر چند وقت ناگهان به جان یکدیگر مىافتادند و خسارات جانى و مالى فراوانى به یکدیگر وارد مىکردند.
یکى از موفقیتهاى بزرگ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از هجرت به مدینه، این بود که به واسطهی اسلام، صلح و صفا در میان آن دو ایجاد کرد و با اتحاد آنها، جبههی نیرومندى در مدینه به وجود آمد.
اما از آنجا که ریشههاى اختلاف، فوق العاده زیاد و نیرومند بوده، و اتحاد تازه و جوان بود، گاه و بیگاه بر اثر عواملى، اختلافات فراموش شده شعلهور مىشد که به زودى در پرتو تعلیمات اسلام و تدبیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خاموش مىگشت.
یکی از مواردی که اختلاف و نزاع بین این دو قبیله صورت گرفت، این جریان است:
مىگویند روزى دو نفر از قبیله «اوس» و «خزرج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعد بن زراره» در برابر یکدیگر قرار گرفتند و هر کدام افتخاراتى را که بعد از اسلام نصیب قبیله او شده بود برمىشمرد.
ثعلبه گفت: خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و حنظله (غسیل الملائکه) که هر کدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند؛ و همچنین عاصم بن ثابت، و سعد بن معاذ از ما مىباشند.
در برابر او اسعد بن زراره که از طایفه خزرج بود گفت: چهار نفر از قبیله ما در راه نشر و تعلیم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند: ابى بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابو زید. به علاوه «سعد بن عباده» رئیس و خطیب مردم مدینه از ما است.
کم کم کار به جاى باریک کشید و دو قبیله از جریان آگاه شدند و دست به اسلحه کرده، در برابر یکدیگر قرار گرفتند. بیم آن مىرفت که بار دیگر آتش جنگ بین آنها شعلهور گردد و زمین از خون آنها رنگین شود! خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. حضرت فوراً به محل حادثه آمد و با بیان و تدبیر خاص خود به آن وضع خطرناک پایان داد و صلح و صفا را در میان آنها برقرار نمود.
این آیات در اینجا نازل گردید و به صورت یک حکم عمومى، همه مسلمانان را با بیان مؤثر و مؤکدى دعوت به اتحاد نمود:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.[1]
و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید. اینگونه، خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند، باشد که شما راه یابید.[2]
اصلاح ذاتالبین از مطالب بسیار مهم و مورد تأکید خداوند متعال و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان بزرگوار (علیهم السلام) است، تا جایی که بارها خداوند در قرآن کریم به این مطلب اشاره فرموده است.
در قرآن، واژههاى صلح، «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ»[3]، اصلاح، «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ»[4]، تألیف قلوب، «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»[5] و سِلم، «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً»[6] نشاندهندهى توجّه اسلام به صلح و صفا و زندگى مسالمتآمیز و شیرین است.
از نعمتهاى الهى که خداوند در قرآن مطرح کرده، اُلفت میان دلهاى مسلمانان است. چنانکه خداوند خطاب به مسلمانان مىفرماید: «کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»[7] «به یاد آورید که شما قبل از اسلام با یکدیگر دشمن بودید، پس خداوند میان دلهاى شما الفت برقرار کرد». چنانکه میان قبیلهى اوس و خزرج یکصد و بیست سال درگیرى و فتنه بود و اسلام میان آنان صلح برقرار کرد.
اصلاح و آشتى دادن، سبب دریافت بخشودگى و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است، همانطور که قرآن کریم میفرماید: «إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»[8] «و اگر سازش نمایید و پرهیزگارى کنید، یقیناً خدا آمرزنده مهربان است». همچنین هر کس واسطهگرى خوبى میان مسلمانان انجام دهد، پاداشِ در شأن دریافت خواهد کرد. «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها»[9]
اسلام براى اصلاح میان مردم، احکام ویژهاى قرار داده است، از جمله:
1. دروغ که از گناهان کبیره است، اگر براى آشتى و اصلاح گفته شود، جرم و گناهى ندارد، چنانچه در حدیثی وارد شده است:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): لَا کَذَبَ عَلَى مُصْلِحٍ ثُمَّ تَلَا «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»[10] ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ ثُمَّ تَلَا «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»[11] ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا کَذَبَ.[12]
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده: بر فردِ اصلاحکننده (و سازش دهنده) دروغى نیست، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى کاروانیان، هر آینه شمائید دزدان.» سپس فرمود: به خدا سوگند دزدى نکردند و یوسف هم دروغ نگفت. سپس این آیه را نیز تلاوت فرمود: «بلکه بزرگ آنان این کار را کرده است، بپرسید از ایشان اگر سخن میگویند.» آنگاه فرمود: به خدا آنها نکرده بودند و ابراهیم (علیه السلام) نیز دروغ نگفت.
2. نجوا و درگوشى سخن گفتن که از اعمال شیطان و مورد نهى است،[13] ولی اگر براى اصلاح و آشتى دادن باشد، نه تنها منعى ندارد بلکه در پیشگاه خداوند دارای پاداش عظیمی است، چنانچه در قرآن کریم آمده است:
«لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً»[14] «در بسیارى از رازگوییهاى ایشان خیرى نیست، مگر کسى که [بدین وسیله] به صدقه یا کار پسندیده یا سازشى میان مردم، فرمان دهد. و هر کس براى طلب خشنودى خدا چنین کند، به زودى او را پاداش بزرگى خواهیم داد.»
3. با اینکه عمل به سوگند، واجب و شکستن آن حرام است امّا اگر کسى سوگند یاد کند که دست به اصلاح و آشتى دادن میان دو نفر نزند، اسلام شکستن این سوگند را مجاز مىداند و این سوگند کأن لم یکن است.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.[15]
و خدا را در معرض سوگندهایى که مىخورید قرار ندهید، به اینکه سوگند بخورید که نیکى نکنید، و تقوا پیشه نسازید، و میان مردم آشتى ندهید [خدا رضایت ندارد که نامش وسیله خوددارى از کارهایى شود که خودش به انجام آنها فرمان داده است] و خدا [نسبت به همه گفتههاى شما] شنوا، [و نسبت به تمام کارهاى شما] داناست.
4. با اینکه عمل به وصیّت، واجب و ترک آن حرام است، امّا اگر وصیّتنامه به گونهای باشد که عمل به آن، سبب ایجاد نزاع و فساد و خونریزی میگردد، اسلام اجازه مىدهد تا تحت نظر حاکم شرع وصیتنامه اصلاح شود و از این طریق باعث دوام صلح در میان مسلمین میشود. [16] چنانچه خداوند متعال فرموده:
«فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ ِإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»[17]
پس کسى که از انحراف وصیت کننده [در مورد حقوق ورثه] یا از گناه او [که به کار نامشروع و ناحقّى وصیت کند] بترسد، و میان ورثه [با تغییر دادن وصیت بر اساس احکام دین] اصلاح دهد، گناهى بر او نیست یقیناً خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
این نکته نیز در اینجا قابل ذکر است که همانطور که برقرار نمودن صلح بین دو مؤمن بسیار ارزشمند است، ولی قهر نمودن با دیگر مؤمنین عواقب بسیار خطرناکی به دنبال دارد، چنانچه در روایت شریفی وارد شده است:
عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ قَالَ أَبِی (علیه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَا یَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ.[18]
داود بن کثیر گوید: شنیدم حضرت صادق (علیه السلام) میفرمود: پدرم فرمود: که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هر دو نفر مسلمانى که از همدیگر قهر کنند و سه روز بر آن حال بمانند و با هم آشتى نکنند، هر دو از اسلام بیرون روند، و میان آنها پیوند و دوستى دینى نباشد.
چنانچه آشتی نمودن و پیش قدم شدن برای این کارِ مهم، ارزش بسیاری دارد. همانطور که در ادامه روایت مذکور میفرماید:
فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَابِ.
پس هر کدام از آن دو به سخن گفتن با برادرش پیشى گرفت، او در روز حساب پیشرو به بهشت باشد.
قهر نمودن آنقدر مورد مذمت واقع شده است که حتی کسی که قطع رابطه نکرده و به ظاهر مقصر نیست نیز به خاطر اصرار نکردن به ایجاد رابطه با برادر دینی خود مقصر شمرده شده است چنانچه در روایت شریفی از امام صادق (علیهالسلام) وارد شده است:
لا یَفتَرِقُ رجُلانِ علَى الهِجرانِ إلاّ استَوجَبَ أحَدُهُما البَراءةَ واللَّعنَةَ، وَ رُبَّما استَحقَّ ذلکَ کِلاهُما، فقالَ لَهُ مُعَتّبٌ: جَعَلَنیَ اللّهُ فِداکَ، هذا الظّالِمُ فما بالُ المَظلومِ؟ قالَ: لأ نَّهُ لا یَدعو أخاهُ إلى صِلَتِهِ و لا یَتَغامَسُ لَهُ عَن کَلامِهِ، سَمِعتُ أبی یقولُ: إذا تَنازَعَ اثنانِ فَعازَّ أحَدُهُما الآخَرَ فلْیَرجِعِ المَظلومُ إلى صاحِبهِ حتّى یَقولَ لِصاحِبهِ: أی أخِی أنا الظّالِمُ، حتّى یَقطَعَ الهِجرانَ بَینَهُ وبَینَ صاحِبهِ، فإنّ اللّهَ تبارَکَ و تعالى حَکَمٌ عَدلٌ یأخُذُ للمَظلومِ مِن الظّالم.[19]
هیچگاه دو مرد با حالت قهر از یکدیگر جدا نشوند مگر این که یکى از آن دو سزاوار بیزارى (خدا و رسولش از او) و لعنت باشد و چه بسا که هر دوى آنها سزاوار این امر باشند. معتّب عرض کرد: خدا مرا فدایتان گرداند. ظالم، درست (مستحق این کیفر هست) امّا مظلوم چرا؟
حضرت فرمود: براى آنکه برادرش را به آشتى با خود دعوت نمىکند و از سخن او چشم نمىپوشد. شنیدم پدرم مىفرمود: هرگاه دو نفر با هم ستیزه کردند و یکى از آن دو بر دیگرى چیره آمد، باید آن که در حقّ او ستم شده نزد آن دیگرى برود و به او بگوید: اى برادر، ستمکار (و مقصّر) من هستم، تا قهر و جدایى میان او و رفیقش برطرف شود؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى داورى عادل است و حقّ ستمدیده را از ستمگر مىستاند.
فلذا مؤمنین باید به شدت از قهر نمودن و قطع رابطه با مؤمن دیگر بپرهیزند تا دچار خشم خداوند نگردند.
از «ابن عباس» چنین نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز جنگ «بدر» براى تشویق جنگجویان اسلام، جوائزى براى آنها تعیین کرد و مثلاً فرمود کسى که فلان فرد دشمن را اسیر کند و نزد من آورد، چنین پاداشى را به او خواهم داد. این تشویق (علاوه بر روح ایمان و جهاد که در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد که سربازان جوان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک مسابقه افتخارآمیز با سرعت به سوى هدف بشتابند ولى پیرمردان و افراد سالخورده در زیر پرچمها توقف کردند.
هنگامى که جنگ «بدر» پایان پذیرفت، جوانان براى گرفتن پاداشهاى افتخارآمیز خود به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شتافتند. اما پیرمردان به آنها گفتند که ما نیز سهمى داریم، زیرا ما تکیهگاه و مایه دلگرمى شما بودیم و اگر کار بر شما سخت مىشد و عقبنشینى مىکردید، حتماً به سوى ما مىآمدید. در این موقع میان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پیدا شد و راجع به غنائم جنگ با یکدیگر گفتگو کردند. لذا این آیه نازل شد و صریحاً غنائم را متعلق به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى کرد که هرگونه بخواهد با آن رفتار کند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.[20]
از تو درباره انفال (غنائم و هرگونه مال بدون مالک مشخص) سؤال مىکنند. بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و میان برادرانى را که با هم ستیزه دارند، آشتى دهید و اطاعت خدا و پیامبرش را کنید اگر ایمان دارید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را به طور مساوى در میان همه جنگجویان تقسیم کرد و دستور داد که میان برادران دینى صلح و اصلاح شود.[21]
مفضّل بن عمر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود. روزی دو تن از شیعیان را دید که بر سر ارث دعوایی دارند. آن دو نفر را به منزل خود برد و معلوم شد که اختلاف بر سر چهارصد درهم است. صندوق خود را آورد. از پول خودش چهارصد درهم برداشت و به آن کس که ادّعای طلب داشت داد و دعوا تمام شد. بعد گفت: خیال نکنید این پول مال من بود. این پول متعلّق به امام صادق (علیه السلام) است. ایشان پولی نزد من گذاشتهاند که هر وقت دیدم دو نفر شیعه با هم منازعهای دارند، نگذارم کارشان به محاکم طاغوت بکشد و از پول امام بدهم و اصلاح کنم.[22]
آری! آشتی دادن مؤمنین یا همان اصلاح ذات البین آنقدر مهم است که مولای ما امیرالمومنین (علیه السلام) وقتی در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان با فرقی شکافته، در بستر شهادت افتاده بود و گاه بیهوش میشد و گاه به هوش میآمد، جملاتی میفرمود و به فرزندانش وصیّت میکرد و در ضمن وصیتّش چنین جملاتی فرمود: وَ صلاحُ ذاتِ بَینِکُم؛ این پیام من به همهی شما برسد، صلاح ذات البین داشته باشید.
عوامل ارتباط را صالح قرار بدهید. دنیا میگذرد، شما فردا در عالم آخرت زندگی خواهید کرد، حیات ابدی خواهید داشت، سرمایهی شما اینهاست. میفرمود: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمود: اصلاح ذات البین (روابط را حسنه کردن، عامل ارتباط را صالح قرار دادن) در پیشگاه خدا از انواع نمازها و روزههای مستحبی برتر و بافضیلتتر است.[23]
مناجات
بساط عاشقیِ ما به پاست این شبها
زمان آشتی با خداست این شبها
گناهکار قدیمی دوباره برگشته
صدای زمزمهها آشناست این شبها
زمان بده به زمین خورده، اِی الهِ کریم
اگر مرا بزنی هم رواست این شبها
خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد
که گریههای سحر کیمیاست این شبها
[1] آل عمران، آیه 103
[2] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 25
[3] النساء، آیه 128
[4] الانفال، آیه 1
[5] آل عمران، آیه 103
[6] البقره، آیه 208
[7] آل عمران، آیه 103
[8] النساء، آیه 129
[9] النساء، آیه 85
[10] یوسف، آیه 70
[11] الأنبیاء، آیه 63
[12] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 343
[13] المجادله، آیه 10
[14] النساء، آیه 114
[15] البقره، آیه 224
[16] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 1، ص 618
[17] البقره، آیه 182
[18] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 345
[19] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 344
[20] الأنفال، آیه 1
[21] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 79
[22] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 209
[23] محمد بن حسین شریف الرضى، - على نقى فیض الاسلام اصفهانى، نهج البلاغه، نامه 47
اعجاز قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
ماه مبارک رمضان، بهار قرآن و بهترین فرصت برای تدبر و تعمق در این کتاب آسمانی میباشد. یکی از وجوه قابل تأمل در کتاب خدا، اعجاز و بیمانندی این کتاب است چنانکه هیچ فردی نتوانسته کلامی به مانند آن را بیاورد. خداوند متعال در قرآن کریم هم میفرماید:قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً.[1]
«بگو: اگر انس و جن گرد آیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخى از آنها پشتیبان برخى [دیگر] باشند.»
یکی از تلاشهایی که برای آوردن مثل قرآن صورت گرفته را بیان میکنیم:
«ابن ابى العوجاء» و «ابو شاکر دیصانى» و «عبد الملک بصرى» و «ابن مقفّع» در خانه خدا جمع شدند و بنا کردند به استهزاء نمودن به حاجیان و طعن زدن بر قرآن، پس ابن ابى العوجاء به ایشان گفت: بیائید ما چهار نفر سعى کنیم هر یک ربع قرآن را نقض و باطل کنیم که همگى کل قرآن را باطل کرده باشیم. وعدهگاه ما سال دیگر همین موقع همین جا باشد که جمع شده و قرآن را نقض کردهایم، و قرآن که نقض شد نبوت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) که آن را معجزه خود قرار داده نقض کردهایم، و نبوتش که نقض شد اسلام باطل شده، و اسلام که باطل شد حرف ما که عالم را صانعى نیست ثابت مىشود.
این قرارداد را با هم بستند و هر کدام به طرف وطن خود رفت. سال آینده هر چهار نفر نزد خانه خدا جمع شدند که هر یک بنا بود باطل کردن ربع قرآن را بیاورد ولى اولى آنها ابن ابى العوجاء گفت: اما من از سال گذشته تا الآن تمام فکرم در این آیه بود درمورد برادران یوسف که وقتى یوسف در مصر به آن تدبیر، برادر ابوینى خود یعنى «بنیامین» را از ایشان گرفت، تمام همّ خود را صرف راه چارهای نمودند و آیه این است. «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا».[2] ابن ابى العوجاء گفت: هر چه فکر کردم که مانند آن بیاورم که داراى آن فصاحت و جمع معانى باشد نتوانستم و فکر در این یک آیه نگذاشته تا فکر براى آیه دیگری بنمایم!
دومى ایشان عبدالملک گفت: من هم از وقتى که سال گذشته از نزد شما رفتهام، همه فکرم در این یک آیه بوده که مىگوید: اى مردم! مثلى براى شما زده شده، گوش دهید. اینها را که شریک خدا قرار مىدهید، اگر همه جمع شوند که یک مگس بیافرینند نمىتوانند! و آن آیه این است.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ».[3]
هر چه فکر مىکنم مىبینم نمىتوانم مثل این آیه درست کنم.
سومى ایشان ابوشاکر دیصانى گفت: من هم از وقتى که از نزد شما رفتهام، همه فکرم در این آیه بوده که مىگوید: اگر غیر از خداى یگانه خدایان دیگر که شما مىگوئید بودند، زمین و آسمان فاسد مىشدند و این است آیه «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا».[4]
چهارمى ایشان ابنمقفّع گفت: رفیقان! این قرآن از جنس کلام بشر نیست. من هم وقتى که از نزد شما رفتهام تمام فکرم در این آیه که پس از طوفان نوح و هلاک مردمان به غرق، گفته شد به زمین که آب خود را بلع کن و به آسمان که از آب ریختن دست نگهدار و آیه این است.
«وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی».[5]
هر چه فکر کردهام، گذشته از آن که نمىتوانم مثل آن بیاورم، تمام نکات و محسَّنات آن را نیز نفهمیدهام.
هشام بن حکم راوى قصه مىگوید: در این بین که آنها با هم مشغول این مذاکرات در امر قرآن بودند، حضرت صادق (علیه السّلام) بر ایشان گذشت و این آیه را براى ایشان خواند:«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً».[6]
معناى آیه این است: بگو اگر جمع شوند همه انس و جن بر آن که مثل این قرآن بیاورند، نمىتوانند این کار را بکنند و لو آن که پشتیبان همدیگر باشند.
ایشان که حضرت را دیدند و این آیه را از او شنیدند، نگاهى به همدیگر کرده و حالشان دگرگون شد و گفتند: اگر اسلام حقیقتى داشته باشد، باید جانشینى محمد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امروز به این شخص منتهى شود. ما هیچ وقت نشده او را ببینیم که بدنهاى ما از هیبتش به لرزه نیفتد! این را گفتند و از نزد هم متفرق شدند و اعتراف کردند که ما نمىتوانیم مثل این قرآن بیاوریم.[7]
قرآن کریم معجزه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و نشانه صادق بودن آن حضرت در ادعای نبوت است. یکی از خصوصیات معجزه این است که کار فوقالعادهای باشد که انجام آن از توان بشر خارج است و کسی نمیتواند مثل آن را انجام دهد. پس قرآن نیز به عنوان معجزه پیامبر اسلام باید این خصوصیت را داشته باشد.
قرآن کریم در وجوه متعددی دارای اعجاز است و آوردن کلامی مثل آن از توان بشر خارج است. وجوه اعجاز قرآن عبارتاند از:
1- اشتمال قرآن بر نظم و وزن عجیب و اسلوبی که غیر از اسلوب بُلَغاء و فُصَحاء است. اسلوبی که در آن زمان معمول نبود و کاملاً بدیع و بىسابقه است.
2- بلاغت قرآن که بلاغت و فصاحت سخنسرایان، هیچ وقت به بلاغت آن نرسید و احدى از اهل بیان در این مطلب شکّ نکردند. (قرآن با بلاغتى القاء مطلب میکند که دیگران از القاء مطلب با آن بیان عاجزند.)
3- اشتمال قرآن بر اخبار غیبى نسبت به گذشتگان و نسبت به آینده مثل خبر از غلبه روم بر فارس که بعداً تحقق یافت و اخبار از وضع و آینده منافقان که مو به مو جاى خویش را میگرفت.
4- سلامت قرآن از اختلاف و تعارض و تناقض در طول مدت 23 سال.
وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً.[8]
اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.
5- اشتمال قرآن بر علوم الهیّه و عقائد دینیّه، و احکام و فضائل و اخلاق و قواعد سیاسى و مدنى.
6- اینکه هیچ یک از گفتههاى قرآن قابل نقض و ابطال نیست و هر چه گفته، همیشه حق و صدق بوده و خواهد بود.
7- در قرآن، برخی مسائل علمى مطرح شده که بر بشرِ آن روز مجهول بود، مثل: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ[9]؛ و ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم.»
و یا مثل «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ[10]؛ آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هر چیز زندهاى را از آب قرار دادیم؟!»
و یا مثل «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ؛ سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود.»
و یا مثل «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ[11]؛ و از هر چیز دو جفت آفریدیم.»
و آیات دیگری امثال اینها که اشاره به مسائلی مانند حرکت زمین، جاذبه عمومى، کروى بودن زمین و غیره دارد.[12]
8- یکی دیگر از وجوهی که در عصر حاضر مطرح گردیده و توجه مفسرین را به خود جلب کرده است، اعجاز عددی کلمات قرآن میباشد که بحث بسیار جالب و جذّابى است. در اینجا بخشی از سخنان حجة الاسلام و المسلمین قرائتی، مفسر و استاد علوم قرآنی را ذکر میکنیم:
«نکته عجیب اینجاست که یکی از دانشمندان به نام دکتر عبد الرزاق نوفر، تمام بیست و سه سال حرفهاى پیغمبر را که در قرآن است حساب کرده و روى فرمول جور در آمده است، خیلى مهم است ... ببینید، قرآن از چهل سالگى پیامبر شروع شده، تا آمده به شصت و سه سالگى، قطعه قطعه آمده و بعد آمدهاند حساب کردهاند، دیدند که در قرآن 115 مرتبه کلمه دنیا، 115 مرتبه کلمه آخرت. 88 مرتبه کلمه ملائکه است و 88 مرتبه کلمه شیطان. 145 مرتبه کلمه موت است و 145 مرتبه کلمه حیات است. 180 مرتبه در قرآن سیئات است و 180 مرتبه صالحات. 50 نفع است و 50 مرتبه ضرر.... 368 مرتبه ناس در قرآن است، یعنى مردم، و 368 مرتبه رُسُل در قرآن است، یعنى انبیاء. 5 مرتبه حواریون، به تعداد پیروان حضرت عیسی. 57 مرتبه رحمان، 114 مرتبه رحیم، رحیم دو برابر است، چون رحیم نسبت به دنیا و آخرت است و رحمان نسبت به دنیاست فقط.
جزاء که به معناى کیفر است 117 مرتبه، اما مغفرت که به معناى بخشیدن است 234 بار، این هم دو برابر است. کیفر 117 مرتبه اما پاداش 234 مرتبه «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[13]. یک سال چند ماه است، 12 ماه است، 12 تا کلمه شهر هم در قرآن است. خیلى جالب است. یک سال چند روز است؟ 365 روز است، 365 کلمه یوم در قرآن است. خیلى لطیف است. سه جلد کتاب قطور نوشته است ایشان درباره معجزات عددى قرآن و این غیر از آن یازدهتایى است که علامه طباطبایى و غیر از آن پانزدهتاى است که علامه مجلسى گفته است.
این اهمیت دارد که یک نفر درس نخوانده در منطقه حجازى که، به قول امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج البلاغه مىفرماید: وقتى پیغمبر مبعوث شد یک نفر در مکه نبود که خواندن و نوشتن بلد باشد، خود پیغمبر در قرآن مىگوید: «فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً»[14] اى مردم، من یک عمرى در میان شما بودم، کجاست استاد من؟[15]
گذشته از انتقاداتی که به این نظریه شده است، باید گفت که قرآن به یقین کتاب الهی است. چرا که این نظم اعجابانگیز و این هماهنگی در مفاهیم را غیر از خالق معجزات نمیتواند ایجاد کند.
فلذا قرآن در 4 مرحله، تحدی یا همان مبارز طلبی میکند تا اگر کسی میتواند مانند قرآن را بیاورد. آن 4 مرحله بدین صورت و در این آیات مطرح شده است:
1. تحدی به آوردن کمتر از یک سوره قرآن:
أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّایُؤْمِنُونَ، فَلْیَأْتُواْ بحَِدِیثٍ مِّثْلِهِ إِن کاَنُواْ صَادِقِین.[16]
2. تحدی به آوردن یک سوره مثل قرآن:
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.[17]
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کردهایم شک دارید، پس- اگر راست مىگویید- سورهاى مانند آن بیاورید و گواهان خود را- غیر خدا- فرا خوانید.
3. تحدی به آوردن ده سوره مثل قرآن:
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین.[18]
یا مىگویند: این [قرآن] را به دروغ ساخته است. بگو: اگر راست مىگویید، ده سورهی ساختهشده مانند آن بیاورید و غیر از خدا هر که را مىتوانید فرا خوانید.
4. تحدی به آوردن کتابی مثل قرآن:
قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.[19]
بگو: پس اگر راست مىگویید، کتابى از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کنندهتر باشد تا پیرویش کنم.
در یکی از کنفراسها که یکی از استادان دانشگاه در مورد اعجاز و بلاغت قرآنی سخن میگفت، اظهار میداشت که اگر یک کلمه در قرآن جا به جا شود یا حذف و اضافه گردد، معنی آیه ناقص شده، و مراد را نخواهد رساند. وی برای گفتههای خویش مثالهای مختلفی از قرآن ذکر مینمود؛ ناگهان یکی از دانشجویان که تفکر علمانی (بی دینی) داشت، از جای خود بلند شد و گفت: من حرف شما را قبول ندارم، در قرآن کلماتی به کار رفته که مناسب آن مکان نیست، مثلا این آیه: (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ)[20] خداوند دو قلب را در درون هیچ مردی قرار نداده است. آن جوان گفت: هیچ بشری دو قلب ندارد، چرا گفته درون مرد دو قلب قرار نداده است؟ به جای لفظ «لرجل» صحیح آن است که میگفت: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِبشر...
سالن کنفراس در سکوت عجیبی فرو رفت و همه نگاهها متوجه آن استاد بود که چگونه پاسخ میدهد!! و از طرف دیگر: شبهه آن دانشجو نیز معقول و قابل قبول بود ... چون در بدن ما یک قلب بیشتر وجود ندارد، حال فرقی نمیکند زن باشد یا مرد ... پس چرا در این آیه لفظ رجل (مرد) آمده است...
استاد سخنران در فکر فرو رفت و میدانست اگر جواب محکمی برای شبهه ایراد شده بیان نکند، چه بسا دیگر دانشجویان نیز این شبهه به دلشان رسوخ کند!!!
بعد از اندکی تأمل، استاد با افتخار جواب داد: بله... واقعاً نیز همین طور است. تنها مرد است که به هیچ عنوان امکان ندارد دو قلب در بدن او وجود داشته باشد، ولی زن هر وقت حامله باشد در جوف او دو قلب وجود دارد، قلب مادر و قلب جنینی که در شکم مادر قرار دارد.
اینجا بود که چهرههای دانشجویان مسلمان، بشاش و شادان شد، و این استاد زبردست را تحسین کردند. بله! هیچ کلمهای در قرآن گذاشته نشده مگر اینکه یک نوع حکمت ربّانی در آن وجود دارد، و بدون شک تغییر دادن هر لفظ از قرآن، سبب ایجاد نقص و خلل در معنی میشود.[21]
آری اعجاز قرآن به قدری روشن و واضح است که حتی دشمنان اسلام نیز از صدر اسلام ناخواسته به این مطلب اذعان نمودهاند چنانکه در تاریخ ثبت شده است:
عکرمه گوید: ولید بن مغیره خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله) آمد و گفت: از کلمات خود براى من بخوان. حضرت این آیه شریفه را قرائت فرمود: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. ولید عرض کرد: بار دیگر بخوان، حضرت دو مرتبه آیه را تکرار کرد، ولید گفت:
به خدا قسم این کلام، شیرینى و ملاحت و شیوائى و فصاحت فوق العادهاى دارد، این کلام ریشهاش بسیار قوى بوده و میوههاى خوبى خواهد داد، و به این بلاغت، بشر سخن نخواهد گفت.[22]
مشرکین قریش به اعجاز قرآن اعتراف داشتند، و میدانستند که این کلمات هیچگونه شباهتى به کلمات آنان ندارد، چرا که آنها از فُصَحاء عرب و اهل لغت و بیان بودند. اما حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) همواره از خدایان مشرکین انتقاد مىکرد و براى آنها قرآن مىخواند. مشرکین نیز میگفتند: این گفتارها اشعار محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) است، و بعضى اظهار میداشتند: این کلمات خطبههائی است که وى براى ما قرائت میکند.
ولید بن مغیره یکى از شیوخ بزرگ عرب بود و اعراب در اختلافات خود براى داورى به وى رجوع میکردند و همچنین اشعار خود را براى او میخواندند و هر کدام را که وى اختیار مىکرد، مورد توجه واقع مىشد.
ولید بن مغیره از جمله اشخاصى بود که به حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) اذیت و آزار میرسانید، و او عموى ابوجهل بن هشام بود، روزى به وى گفتند: یا ابا عبدالشمس! این کلماتى که محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) بر زبان جارى میسازد چیست؟ آیا اینها سحر است و یا کهانت و یا خطبه میباشند؟ گفت: اکنون مرا به حال خود واگذارید تا سخنان او را بشنوم پس از این، جریان را به شما بگویم.
هنگامى که حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) در حِجر اسماعیل نشسته بود، ولید نزد آن جناب رفت و گفت یا محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) از اشعار خود براى من بخوان، پیغمبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) فرمود: کلمات من شعر نیست بلکه کلام خداوند است که پیمبران خود را براى اظهار آنها مبعوث فرموده است، ولید گفت اینک براى من از آن کلمات قرائت کن.
حضرت رسول در این هنگام «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را براى او قرائت کرد. ولید موقعى که کلمه «رحمان» را شنید، حضرت را استهزاء نمود، و گفت: تو مردم را به طرف شخصى که اکنون در یمامه است و رحمان نام دارد دعوت میکنى؟! پیغمبر فرمود: چنین نیست بلکه من مردم را به سوى خداوند که رحمان و رحیم است میخوانم. حضرت خاتم النبیین (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) بعد از این مذاکرات سوره (حم سجده) را قرائت نمود، هنگامى که به این آیه شریفه رسید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.»[23] ولید چون این آیه را شنید، بدنش لرزید و موهاى بدن و ریشش راست شد، سپس از جاى خود برخاست و به منزلش رفت، و دیگر به طرف قریش بازنگشت.
در این هنگام قریش گفتند: یا ابا حکم! عبد شمس هم از دین آباء و اجدادى خود دست کشید، و به مذهب جدید گرائید. آیا نمىبینید که وى به طرف ما بازنگشت؟! او قول محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را قبول کرده و به منزل خود رفته است. مشرکین قریش از این موضوع بسیار ناراحت گردیدند و غم و اندوهى آنها را فرا گرفت.
ابوجهل هنگام صبح نزد ولید رفت و گفت: ای عمو! تو ما را رسوا کردى و سرافکنده ساختى. ولید گفت: چرا اى برادرزاده؟ گفت: تو دین محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را قبول کردهاى، ولید گفت: چنین نیست. من بر دین پدران خود باقى هستم، و لیکن من کلامى شنیدم که بدنم از آن به لرزه درآمد، ابوجهل گفت: آیا آن کلام شعر است؟
گفت: شعر نیست، ابوجهل گفت: آیا گفتار محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) خطبه است؟ ولید گفت: خطبه هم نیست، زیرا خطبه کلامى است که به هم متصل است، ولى کلام محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) از هم پراکنده میباشد، و به هم شباهتى ندارد، و بسیار شیرین و زیبا است.
ابوجهل گفت: من خیال میکنم که کلمات او خطبه باشند، ولید پاسخ داد: خطبه نیستند. ابوجهل بار دیگر گفت: پس چیست؟ ولید گفت: مرا اندکى مهلت بده تا در اینباره فکر کنم. چون روز دیگر شد گفتند: جواب ما را بگوئید، ولید گفت: بگوئید کلام او سحر است و دل مردم را مسحور میکند. پس از این خداوند درباره ولید فرمود: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً * وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً * وَ بَنِینَ شُهُوداً * تا آنجا که فرمود: عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ.[24]»[25]
عاقبت ولید مغیره نیز در تاریخ اینگونه آمده است:
على بن ابراهیم گوید: پنج نفر حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را اذیت و آزار و استهزاء میکردند، و آنان عبارت بودند از: ولید بن مغیره، عاص بن وائل سهمی، اسود بن مُطَّلِب، اسود بن عبد یَغوث از بنى زهره، و حارث بن طَلاطِلَه خُزاعى.
راوی گفت: ولید بن مغیره بر حضرت رسول گذشت، و در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) نزد آن جناب بود. گفت: یا محمد، این ولید بن مغیره است که شما را استهزاء میکند؟ حضرت فرمود: آرى. ولید هنگامى که از در مسجد میگذشت، به مردى از خزاعه برخورد کرد. این مرد به اصلاح تیرها مشغول بود، در این هنگام ولید پاى خود را روى یکى از آن تیرها گذاشت و پایش زخم گردید و خون از آن جارى شد.
در این وقت جبرئیل به محل زخم اشاره کرد و خون از آن روان گردید. ولید در حالى که خون از پایش میریخت به منزل دخترش رفت، دخترش هنگامى که پدر خود را در این حال دید فریادى کشید و گفت: بند مشک باز شد. مقصودش این بود که رگهاى پدرش باز شده، و خون مانند آبى که از مشک میریزد روان است.
ولید گفت: اى دخترک من، این آب مشک نیست. این خون پدر شماست که اکنون جارى گردیده است. اکنون فرزندان من و فرزندان برادرم را پیرامونم جمع کن زیرا من مردنى هستم. هنگامى که آنان اطراف او گرد آمدند وصیت خود را براى آنها گفت و پس از اندکى درگذشت.
و چهار فرد دیگر نیز هر کدام در ماجراهایی مشابه، با اشارهی حضرت جبرئیل امین، دچار مرگی تحقیر کننده و دردناک شدند.[26]
آری! عاقبت تضعیف و استهزاء کلام الهی و معجزهی پیامبر خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) همین است.
مناجات
خواهش مسکین کند لطف و عطا را بیشتر
میکشد اهل کرم، ناز گدا را بیشتر
هر چه من آلوده گشتم پردهپوشی کردهای
هر چه من بد کردهام، کردی مدارا بیشتر
من خبر دارم که مشتاق نوای بندهای
دوست داری بندگان مبتلا را بیشتر
از سر احسان تو شد آرزوهایم زیاد
سفرهی رنگین نماید اشتها را بیشتر
این منم حالا که پیش روی تو افتادهام
خوبتر باشد ببینی زیرپا را بیشتر
بس که امر معصیت راه نگاهم بسته است
گم نمودم جلوهی نور خدا را بیشتر
تا به کی آن گوهر نرجس از ما غائب است
دیدمش کمتر چو گشتم هر کجا را بیشتر
[1] الإسراء، آیه 88
[2] یوسف، آیه 18
[3] الحج، آیه 73
[4] الأنبیاء، آیه 22
[5] هود، آیه 44
[6] الإسراء، آیه 88
[7] احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج على أهل اللجاج ، ج2، ص: 377
[8] نساء، آیه82
[9] الحجر، آیه 22
[10] الأنبیاء، آیه 30
[11] الذاریات، آیه 49
[12] سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج5، ص: 26
[13] محمد بن الحسن الطوسی، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ص 696
[14] یونس، آیه 16
[15] برنامه درسهایى از قرآن سال 58، زندگىعادىپیامبران، ص: 4
[16] طور، آیه 33و34
[17] البقره، آیه 23
[18] هود، آیه 13
[19] القصص، آیه 49
[20] الاحزاب، آیه 4
[21] به نقل از سایت مرکز ملی پاسخگویی
[22] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42
[23] فصلت، آیه 13
[24] المدثر، آیات 11 الی 30
[25] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42
[26] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42
سخنرانی شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان حجت الاسلام حامد کاشانی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
* أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[2]
«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[3]
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِكَ وَنَبِیِّكَ وَاُمِّ اَحِبّآئِكَ وَاَصْفِیآئِكَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَكُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْكَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الأعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ .[4]
برای اینکه امشب حضرت حجّت ارواحنا فداه برای ما دعا کنند و تعجیل در فرجِ ایشان صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
مقدّمه
ما در شبهایی که بحث داریم، موضوعی تاریخی راجع به حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام است، ولی شبهایِ قدر با توجه به اینکه فرصتمان محدود است و امشب خیلی شبِ صحبت کردن نیست، حتی الامکان از کلامِ غیر و شخصی باید در آن اجتناب کرد… شبِ سرنوشت سازی است، و خدای متعال میداند صحبت کردن در آن خیلی مشکل است…
امیرالمؤمنین علیه السلام برای اینکه مردمِ کوفه را مداوا کنند، چند روش داشتند، یکی از روشها این بوده است که بسیار راجع به مرگ با آنها صحبت میکردند.
بنده هم امشب قصد دارم چند آیه از قرآنِ کریم راجع به مرگ، قیامت و بعد از آن را در موردِ اعمالِ خودمان، فقط قرائت کنم و به یک ترجمهی مختصری بَسَنده و توسّل کنم.
نمیخواهم خیلی حرفِ غیر بزنم، امشب شبِ شهادتِ قرآن و شرافتِ قرآن است، میخواهم چند جمله از امیرالمؤمنین علیه السلام و کلماتِ حضرتِ حق راجع به مرگ بگویم، قطعاً همه از من بهتر هستند، ولی اگر یک گمراهی مثلِ من هم در جلسه باشد و تصمیم بگیرد که یک قدم تغییر کند، امید دارم که ان شاء الله به شرافتِ آن توبهی حقیقی امیرالمؤمنین سلام الله علیه دستِ من را هم بگیرند.
ماجرایِ تلقینِ حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها
مرگ برای ما انسانها خیلی سخت است، امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی میبینند که مردم کوفه در چَنبرهی دنیا افتادهاند، ناموسِ خود را رها میکنند و در جنگ فرار میکنند، به جنگها حمله میشود و آنها زنان و کودکان را رها میکنند و فرار میکنند، فکر میکنند که میخواهند خودشان جانِ خود را حفظ کنند، این هم یک مدل شرک است دیگر! که من خیال کنم خودم حافظِ جانِ خود هستم، این من هستم که جانِ خود را حفظ میکنم، آدمیزاد است دیگر! فکر میکند میتواند از حکومت خدای متعال خارج شود، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در موردِ مرگ زیاد صحبت کردهاند.
مرگ پدیدهی خیلی عجیبی است، ابتدای جلسه کلامِ خود را متبرّک میکنم، (در «کافی» و کتب دیگر هم هست) وقتی وجودِ مبارک فاطمه بنت اسد سلام الله علیها روحی له الفداه از دنیا رفتند، خودِ پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم گریه میکردند به او نماز خواندند، فرستاند تا لباسِ خود را (پیامبر) برای او کفن کنند، عبای مبارکِ خود را دورِ فاطمه بنت اسد سلام الله علیها (مادر امیرالمؤمنین علیه السلام) پیچیدند، داخلِ قبرِ او خوابیدند، وقتی فاطمه بنت اسد سلام الله علیها را دفن کردند، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گریهکنان بالای سرِ او شروع به ذکر گفتن کردند، برای او تلقین خواندند، وقتی درحالِ تلقین خواندن بودند یک لحظه دیدند سرِ مبارک… یک تلقینِ اول داریم که قبل از دفن است، تلقین دوم که از آن قبلی مهمتر است، این است که میّت وقتی در خاک قرار میگیرد… دیدند رسولِ خدا انگشتِ مبارکشان را داخل قبر کردند، سرِ مبارکشان را نزدیک قبر کردند، فرمودند: «إبنُکَ، إبنُکَ» این هم فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است، و هم نشان میدهد که مرگ خیلی چیزِ عجیبی است…
پرسیدند که آقا چه میفرمایید «إبنُکَ، إبنُکَ»؟؟!! پسرت است، پسرت است؟؟!! آمدهاند از او سوال میکنند، نگران شدم که نکند فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مضطرب شود، گفتند «مَن إمامُک؟» امامِ تو کیست؟ من هم گفتم «إبنُکَ، إبنُکَ»، تلقین کردم. (این موضوع در «کافی» و کتب دیگر هم هست)
مادرِ امیرالمؤمنین علیه السلام که جایگاهِ او روشن است، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گریه کردند و فرمودند: «کانَت اُمّی»!
زهرای اطهر سلام الله علیها به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: علی جان! شب که مرا دفن کردی، زود از کنارِ من بلند نشو، برایِ من قرآن بخوان…
چرا جان کندن سخت است؟
لذا بیشتر میخواهم قرآن و روایت بخوانم، اصلاً جرأت نمیکنم صحبت کنم، آنقدر دنیا به دست و پایِ آدمیزاد چنبره زده است که او را بسیار سنگین کرده و انسان در دنیا ریشه دوانده است؛ لذا کندنِ این جان سخت است.
مانند یک پلاتین که سالها است در گوشت و پوستِ ما رفته و ریشه دوانده است، جدا کردنِ آن درد دارد، آسان نیست.
من تمرینِ پرواز نداشتهام که تغییرِ از این مکان به آن مکان آرامش داشته باشم. اولیاء خدا که اینطور نبودند..
امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد متّقین فرمودند: «کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»[5] آنقدر اینها عبادت کردهاند… اینها که فقط سحرهای ماه رمضان نیامدهاند که، در طولِ سال مشتریِ خدای متعال هستند…
آنقدر از آن حَذَر دارند که انگار همین الان در حالِ دیدنِ جهنّم هستند و در آن عذاب میشوند. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ» و انگار الان در بهشت هستند…
چهرهی جوانی زرد شده بود و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید، حضرت فرمودند که حالِ تو چطور است؟ عرض کرد به یقین رسیدم، چون در حالِ دیدنِ بهشت و جهنّم هستم…
من که چشمِ باطن ندارم، من همین امشب داشتم به حالِ خودم فکر میکردم، گفتم میخواهی بروی و توبه کنی، حسابِ مالیات را، حسابِ خمسات را، بدهیهایت را، چه کسانی از تو ناراحت هستند؟ چه کسانی…. در دنیا چنبره زدهام، لذا تلاش میکنم، دعا میکنم، ولی کَنده شدن از آن مشکل است…
لذا امیرالمؤمنین علیه السلام برای اینکه این مردم را بترسانند… به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که سه استان سقوط کرده است، هر کسی باشد، بلافاصله فرماندهی کل قوا نیروها را بسیج میکند و نظامی صحبت میکند، امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به توحید و مرگ صحبت کردند.
فرمودند: اگر شما بخواهید اصلاح شوید، باید بفهمید که یک روز شما را از اینجا میبرند.
یادِ اموات در شبهای قدر
این شبها من عَمد دارم، از امواتِ خودم یاد میکنم که شما هم فرصت داشته باشید از امواتِتان یاد کند، خیلیها قبل از ما در این دنیا بودند، پدرها و مادرانمان، وقتی که میخواندیم: «ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم» آنها هم گریه میکردند، و امروز آنها نیستند، فرصتِ ما خیلی محدود است.
خدای متعال هم به کسی تعهّد نداده است که مثلاً پنجاه سال یا شصت سال زنده میمانی، من چند آیه میخوانم، ان شاء الله خدای متعال مرا کمک کند، و این زبانِ گنهکارِ من باعث نشود که روحانیّتِ این آیات به شما نرسد.
روایتِ جان کندنِ ظالمین در سورهی مبارکهی انعام
«وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ»[6] وقتی لحظهی مرگ ظالمین میرسد، وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ ملائکه که دستشان باز است و کارگزارانِ عالَمِ تکوینِ الهی هستند، میگویند: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ به اینها میگویند جانها را از بدنهایتان آزاد کنید، میگوید امر میآید و اینها میخواهند جان بکنند، الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ امروز عذابِ سختی در انتظارِ شماست، بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ خیلی ناحق گفتید، یادتان است که هنگامِ کار کردن (سَرِ کار) صحبت میکردید؟ امروز باید حساب پس بدهید، وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ وقتی میخواستی نماز بخوانی، انگار که بیارزشترین کارِ توست، و سریع آن را به پایان میرساند؟ یه یاد داری؟
الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ حال نداشتید عبادت کنید، فرصتتان گذشت، ماه رمضان بود، آنقدر من شما را دعوت کردم.
فرصت میگذرد، «أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا»[7] دیگر امروز ایمان بیاور، اما بعد از معاینه فایدهای ندارد، دیگر آنجایی که جان به تَرقوهها برسد و بخواهند آن را بگیرند، ناخودآگاه چون تعلّقِ من از نَفْسَم کم میشود، چشمانش باز میشود.
بعضی ها در این دنیا آنقدر روحشان پرواز میکند که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن»[8] اگر خدای متعال اجلِ اینها را مُقَدّر نکرده بود، آنقدر اینها پریده بودند، مناجات کرده بودند، توبه کرده بودند، روحشان آنقدر سبک بود که اگر امرِ الهی نبود، سالها قبل از مرگِشان روح از بدن آنها مفارِقَت کرده بود.
روحِ من به جسمم چنبره زده است، صبح تا شب به فکرِ این هستم که چه بخورم و چه بپوشم، اما وقتی لحظهی نَزع، لحظهی جان کندن میرسد، وقتی روح میخواهد بصورتِ اجباری از بدن قطعِ تعلّق کند، دیگر چشمانش باز میشود، اینجا میخواهد بگوید من ایمان آوردم، خدای متعال میفرماید: «أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا» دیگر اینجا ایمان به درد نمیخورد…
دوستان، والله العظیم…. برای خودم میگویم، منِ بیچاره را مجبور کردهاند که نیم ساعت صحبت کنم، خوش بحالِ شما که امشب به فکرِ خودتان هستید، یک روزی ما برمیگردیم و به این دنیا نظر میکنیم و میگوییم که یک شبِ شهادتِ امیرالمؤمنین علیه السلام ما فرصت داشتیم یک صلواتِ اضافه بفرستیم، فرصت داشتیم یک نیّتِ خیر کنیم، «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ»[9] میتوانستیم یک تصمیم بگیریم که انجام ندادیم، معلوم نیست که ما تا صبح زنده باشیم، کسی با ما قراری نگذاشته است.
پیغمبر خدا روحی له الفداه میفرمودند که وقتی پایِ خود را برمیدارم، نمیدانم که آیا میتوانم آن را روی زمین بگذارم یا خیر؛ خیلی فرصتِ ما محدود است، به زودی این نفسِ سرکش تسلیم میشود.
روایتِ جان کندنِ ظالمین در سورهی مبارکهی نحل
حضرت حق میفرماید: «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ»[10] ملائکه میآیند جانِ آنهایی که به خیلی خودشان ظلم کردهاند را بگیرند، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» حالا میگویند تسلیم هستم، اصلاً نمیتوانی تسلیم نباشی، زورِ کسی به آنها نمیرسد، میبیند که پشتِ سرِ این ملائکه قرار است چه اتّفاقی بیفتد، باید برای لحظه لحظهی اعمالش حساب پس بدهد، آنها از ترس میگویند: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» ما کارِ بدی نکردیم، حضرتِ حق میفرماید: «بَلي إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» او خبر دارد چه کردهای… دیگر آنجا مثلِ این دنیا نیست که قسم بخوری و جنس نامرغوب را به مردم بفروشی، قسم بخوری و دروغ بگویی…
نکته ای قابلِ تأمّل در سورهی مبارکهی مؤمنون
یکی از اساتیدِ ما در معنایِ «رَبِّ ارْجِعُونِ»[11] میفرمود باید بگوید «رَبِّ إرجِعنی» (یعنی خدایا مرا برگردان)، پس چرا میگوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ» چرا جمع میگوید؟ فهمِ این مفسّرِ بزرگ این بود، میفرمود: وقتی مضطرّ میشوند، مانند کودکی که در خیابان راه میرود (این را امیرالمؤمنین علیه السلام هم فرمودهاند که آن را هم عرض میکنم) دیدهاید یک کودکِ خردسال میخواهد از یک مغازهای خرید کند، اما او را میکِشی و میبری، چگونه پایِ خود را روی زمین میکشد؟
انسانهایی که در این دنیا تَبَختُر داشتند، بعضیها راننده دارند، بعضیها نوکر دارند، وقتی پروندهاش را مقابلش میگذارند (که دو آیه جلوتر عرض خواهم کرد) چنان مضطر میشود که میگوید: «رَبِّ إرجِعنی» «رَبِّ إرجِعنی» «رَبِّ إرجِعنی» التماس میکند، آن مفسّر میفرمود: آنقدر «رَبِّ إرجِعنی» را تکرار میکند، از آن جهت در قرآن آمده است: «رَبِّ ارْجِعُونِ» بس که تکرار میکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او را به سمت آتش میکشند، نستجیر بالله، خودش را روی زمین میکشد و دست و پا میزند، اما دیگر فرصت گذشته است؛… امروز فرصت است که میشود به امیرالمؤمنین علیه السلام پناه برد.
نکتهای از سورهی مبارکهی انفال در بیانِ علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه
لذا فرمود: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ»[12] چرا نگفت «الّذینَ آمنو وَالتَّقَوا»؟ خدای متعال روح علامه طباطبایی را رحمت بفرماید، او میگفت طبیعی بود که اینطور بگوید: «الّذینَ آمنو وَالتَّقَوا»، کسانی که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند، پس چرا میگوید: «آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ» یعنی ایمان آوردند و قبل از آن مدّتها تقوا داشتند، یعنی وقتی ایمان به اینها عرضه شد و اینها ایمان آوردند، تقوا پیشه کردند، اینها آماده بودند، «إن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانًا»[13] بعد چشمشان به حقایقی باز شد، ایمانِ ثانویه آوردند، اگر اینطوری باشند «لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»[14] به اینها بشارت میدهند، من خودم را نگاه میکنم… اگر آیاتِ قرآن نبود، دهانِ من بسته میشد و نمیتوانستم بیان کنم، الآن فرصت است…
شدّتِ رحمتِ خدای متعال
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ»[15] ای مؤمنین ایمان بیاورید، این ایمان بیاورید یعنی امشب…
ما نمیتوانیم تغییرِ ناگهانی کنیم، اگر امشب در جمعِ ما (روایات میگوید) یک نفر تصمیم بگیرد که یک قدم در راهِ خدای متعال بردارد، فقط یک قدم، برکتِ آن نه فقط به اهلِ جمع، که به شهرِ ما میرسد، امشب فرصت داریم، من این مطلب را هر سال میگویم، چون واقعاً شرمندهی حضرت حق هستم…
اگر به ما بود، چقدر آیات و روایات به ما روزهی مستحبی را تأکید کردند؟ چقدر گفتند عبادت؟ چقدر گفتند اگر شما در ماهِ رجب، قدرِ شبهای آن را بدانید، روزهایش را روزه بگیرید، روز قیامت میگویند: «أینَ الرَّجَبیُّون»، من باختم؛ هرچه خدای متعال تشویق کرد من زیرِ بار نرفتم، خودم را نگاه میکنم….
فرمود ماه شعبان… «یَدعَوا فى صِیامِهِ وَ قِیامِهِ فى لَیالیهِ وَ اَیّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فى اِكْرامِهِ وَاِعْظامِهِ»[16] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صبح و شبِ ماهِ شعبان را رها نمیکردند، به ما خیلی از اینها گفتهاند؛ من به خودم رجوع میکنم، چه کار کردهای؟
حضرت حق یک منّتی گذاشتند… دیدهاید گاهی منزل کسی میروی و میگوید شام بمان، قبول نمیکنی و میروی، یک وقت میگوید بخدا اگر شام نمانی به من برمیخورد، دیگر خیلی باید رفیق باشد…
حضرت حق وقتی به ماه مبارک رمضان رسید، دلش به حالِ ما سوخت که مثلِ ماه رجب و شعبان، آن را هم از دست ندهیم، برای همین هم روزهی ماه رمضان را به ما واجب کرد.
یک بیچارهای میگوید: یعنی چه که من روزه بگیرم؟ نمیفهمد که میهمانیای است که در این ماه امیرالمؤمنین علیه السلام میهمانِ حضرتِ حق بوده است، من را برای چه دعوت کرده است؟
کَرَمِ صاحب کَرَم فرصت را به ما میگوید، ولی نستجیر بالله من قدر نمیدانم.
وفای به عهد
حضرت حق میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ»[17] ایمان بیاورید، «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ» دنیا و آخرت به شما میدهم، ولی ایمان بیاورید یعنی چه؟ یعنی بایستید، کجا لَنگ میزنم؟ حسابِ مالیام درست است؟ ما بیچارهایم! در کشور شیعه پنجاه درصدِ چِک های سال گذشته وصول نشده است، این فاجعه است، این وفای به عهد است؟ اگر خدای ناکرده در جمعِ ما کاسبی هست که وفای به عهد ندارد، قصد کند که یا چک ندهد یا حتما وفای به عهد کند، اگر قصد کند، خدای متعال میداند که برکتِ این کارِ او همهی ما را میگیرد.
اگر فقط قصد کردهایم که در جلسه بیاییم و گریه کنیم و برویم، فقط لذّتِ آن را میبریم، یک آرامشی هست، آرامش بخش است… فقط یک قدم، من باید امشب تصمیم بگیرم، دعا کنید منِ بدبخت بتوانم امشب تصمیم بگیرم، خدای متعال میداند که برکتِ آن برای شما هم خوب است، شما هم انشاء الله خوب هستید.
اهلِ تَبَختُر
به زودی فرصت میگذرد، میگویند: «لِمَنِ الْمُلْكُ»[18] خیلی تَبَختُر داشتی، خیلی انسانِ محترمی بودی، وقتی پدرت میخواست با تو صحبت کند، باید حواسِ خود را جمع میکرد.
«وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا»[19] نمیگویند بفرمایید، میکِشند و میبرند، «وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا» انسانهای محترم را میکِشند و میبرند، «إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا» به جهنّم که نزدیک میشود، و از آن طرف هم «وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»[20] جهنّم را به سمتِ اینها میآورند، اینها چه کسانی هستند؟ تا میرسند در باز میشود، «وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا»[21] دلِ خزنهی جهنّم به حالِ اینهایی که میآورند و التماس میکنند میسوزد، میگویند: «أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ» کسی نبود آیاتِ خدای متعال را برای شما بخواند؟
ما چه داریم که بگوییم؟ ما که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داریم، ما که امیرالمؤمنین علیه السلام داریم، آنها که برای ما خواندند، چیزی هست که خیلی خطرناک است، خدای متعال میداند که اصلاً میترسم بیان کنم، این دو سه آیهای که میخواهم بخوانم بیانَم را بهم ریخته است.
نامهی اعمال
ما یک چیزی از نامهی اعمال شنیدهایم، فقط یک نامهی مکتوب نیست که کسی از آن خبر نداشته باشد، «وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ»[22] نامهاش را که به گردنِ او میاندازند، نامهاش اینطور نیست که یک دفتر باشد و چهار حساب در آن نوشته شده باشند و فقط نویسندهی نامه و گیرنده مشخص باشد، «وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا» این کتابِ منشور است.
خدای متعال میفرماید هرچه اینها فراموش کردهاند، من امروز همه را حاضر میکنم، فرمود تمامِ اعمالِشان را «أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ»[23] اصلاً من در یاد نداشتم که بیست سالِ پیش چه کرده بودم، همهی عمل خودم را مقابلِ خودم حاضر میبینم، ایستادهام و عملِ من کنارِ من است، هر کس رد شود میبیند، چقدر من خودم را مخفی کرده بودم؟
«وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ»[24] بندِ آن را به گردنم انداختهاند، «وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا» این کتاب باز است، همه دارند حقیقتِ این کتاب را میبینند، به من میگویند: «اقْرَأْ كِتَابَكَ»[25] بخوان! «كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا» هرچه خودت بگویی، همان بلا را به سرِ تو میآوریم، از مردم پنهان میکردی.
میفرماید: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا»[26] همه را که جمع میکند، «فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا» اعمالِشان را به آنها خبر میدهد و بعد میفرماید: «أَحْصَاهُ اللَّهُ» خدای متعال همه را جمع کرده است، «وَنَسُوهُ» یادتان رفته است، نگاه میکند و تعجب میکند، «بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ»[27] در یاد داری که مخفی کرده بودی؟ «بَدَا لَهُم مَّا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ» هرچه مخفی کرده بودی، اینجا نشان میدهم، نستجیر بالله «وَوُضِعَ الْكِتَابُ»[28] کتاب را در مقابلش باز میکند، «فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ» خوف وجودِشان را میگیرد، «مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» انسان همهی اعمالِ کوچک و بزرگِ خود را در مقابلِ خود میبیند، هر کاری کرده است، «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا» اینجا حاضر میبیند، «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗ وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» خدای متعال که ظلم نمیکند، عملِ تو حاضر است.
در بعضی از روایات است که وقتی پروندهی اعمالِ برخی انسانها را میآورند، وقتی اعمالشان را میبینند، خودشان سرشان را پایین میاندازند و به سمتِ جهنم میرود، از خجالت که مابقیِ آن را نخوانند، میگوید که من فهمیدم، و خودش به سمتِ جهنّم میرود…
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا»[29] هر کارِ خیری که انجام داده است، میبیند که آنجاست، «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا» همهی آنها حاضر است، «وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ» مردم ایستادهاند و در حالِ تماشا هستند، کارهای زِشتِ او هم حاضر است، «تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا» میگوید که ای کاش میشد این اعمالِ من کمی آنطرفتر بروند، هر کسی رد میشود آنها را میبیند و میگوید ای نامرد! این که در محلِّ ما بود، به ناموسِ ما نگاه کرده است، پشتِ سرِ من حرف زده است، آنجا چطور حساب کشیده است؟
امید به خدای متعال در روز قیامت
از اینجا به بعد میخواهم دو سه جمله بگویم تا هم کمی امید به شما و خودم دهم، و هم اینکه دو شبِ قبل عرض کردم، ان شاء الله اگر خدای متعال شما را در دنیا گرفتارِ مشکلی کرد، شما را با کریم درگیر کند.
فرمود: «وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَة»[30] هرچه بیچاره هستی، اینطور نیست که اگر مثلاً بیست سال، سی سال، پنجاه سال خطا کردی، لازم باشد بیست سال تا درست شود.
یک شبِ قدر به حضرت زهرا سلام الله علیها توسّل کنی… «وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَة» حُرّ هم که باشی، اگر یک لحظه فقط یک «غلط کردم» بگویی… این آیه را ببینید، من نمیخواهم منبر را گرم کنم، امشب دیدید که من اصلاً حرفی نزدم، در حالِ متنخوانی هستم.
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا»[31] هر کارِ خیری که انجام دادید، حاضر است، نه اینکه نوشتهی آن در کتاب حاضر باشد، همه از دور عملِ او را میبینند، «وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ» هر کارِ زشتی هم که انجام داده است حاضر است، «تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا» میگوید ای کاش یک طوری میشد این اعمالِ من کمی آنطرفتر بروند تا معلوم نشود اینها برای من است، حضرتِ حق میفرماید: « وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» خدای متعال قبل از اینکه شما از این دنیا بروید، در حالِ تحذیرِ شماست، بعد برای اینکه ما ناامید نشویم میفرماید: «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ» هنوز فرصت دارید، «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ».
«وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ»[32] از شما میگذرم، فرصت دارید؛
امام زمان ارواحنا فداه شما را در خانهی خود دعوت کرده است، من تا عمر دارم، هر شبِ قدر این روایت را میگویم:
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر دیدید شب کسی درِ خانهیتان آمد (مخصوصاً مَرد) خانهی شما را در زد، حتی اگر ظنّ دارید که دروغ میگوید، دستِ خالی او را رد نکن، فقر میآورد.
یا صاحب الزّمان! شب هنگام درِ خانهی تو آمدهایم، «يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ»[33] بضاعتی نداریم، دستِ خالی آمدهایم، «فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا».
جدّتان فرموده قبیح است که شب هنگام مردی درِ خانهی تان بیاید و او را دستِ خالی رد کنی.
فرمود: «وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»[34] بعد آدرس داد «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[35] ای پیغمبر! بگو اگر فکر میکنید خدا را دوست دارید، بگو «فَاتَّبِعُونِي» امشب نیّت کنیم ببینیم کدامیک از عوامل الهی در زندگیمان زمین است، حداقل یکی از آنها را عهد کنیم که برداریم، «فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» خودش بلافاصله اینطور فرموده است، «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» اگر میخواهی خدای متعال بگذرد امشب باید عهد کنیم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
آیاتی را رد میکنم، وقت گذشت، چیزی که من خودم خیلی نگران هستم، این است که شما میدانید، در مسئلهی قیامت با این عمل که میگویند: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»[36] امروز خودت داور باش، خودت این عملِ خودت را نگاه کن، هرچه گفتی، همان! کسی نمیتواند خلاف بگوید، مسئلهی شهود است.
امیرالمؤمنین سلام الله علیه میفرماید: وقتی او را میبرند «فِی مَوْقِفٍ مَهِیلٍ»[37] در یک جایگاه حول انگیز، «وَ مَشْهَدٍ جَلِیلٍ» در یک جایگاهِ بلند، «بَینَ یدَی مَلِکٍ العظیم» در برابرِ حضرتِ حق، «بِكُلِّ صَغِیرَةٍ وَ كَبِیرَةٍ عَلِیمٍ» قاضی آن روز همه چیز را میداند، حضرت میفرماید به اینجا که میرسد، میخواهد حرف بزند، احساس میکند که گلوی او را فشار دادهاند و نمیتواند حرف بزند، (از شدّتِ حیاء) اینجا اتّفاقی که میافتد این است که عدهای میآیند و شهادت میدهند، اینجا حرف زیاد است، شاید این بحثِ شهادت را برای بعداً بگذارم، فقط یک جملهی آن را عرض میکنم که بعد توسّل کنم، اگر از مردم در روز قیامت خجالت بکشیم طوری نیست، اعمالمان را به امیرالمؤمنین علیه السلام عَرضه کردهاند، به امام زمان ارواحنا فداه عَرضه کردهاند، آنجا نمیتوانیم در صورتِ آن بزرگواران نگاه کنیم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: ای بندگانِ خدا! اعمالِ شما را روزی دو مرتبه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشان میدهند، حیاء کنید.
شهود آنقدر خطرناک نیست؛ خدایا! ما را مقابلِ حضرتِ زهرا سلام الله علیها شرمنده نکن.
خدای ناکرده، هرچه کردهام در مقابلِ آن بزرگواران میآورند و آن اعمال شهادت میدهند.
این از آن طرف که ما تَحزیر نیاز داریم، خدا آیت الله حاج آقا مجتبی را رحمت کند، میفرمود: والله خدای متعال شما را در شبِ قدر بخشیده است، چیزهایِ بیشتر از او بخواهید.
خدایا! ما میخواهیم سالِ بعد در شبهای قدر که نزدِ تو آمدیم، بجای اینکه این اندازه از اعمالِمان ناامید باشیم، رفاقتِ با امام زمان ارواحنا فداه بخواهیم.
همهی اینها بستگی به یک تصمیم دارد، شما یک تصمیم بگیرید، او شما را متحوّل میکند.
علّتِ عاقبت بخیریِ جنابِ زُهیر علیه السلام
یک شب داستانِ جناب حُرّ علیه السلام را عرض کردیم، خودِ امام برای او فرصت ایجاد کرد، خیلی کارها کرده بود، یک لحظه وقتی نامِ مادرش برده شد، آمد اسم ببرد، یک لحظه کَفِّ نَفس کرد، گفت: نه! من نامِ مادرِ شما را نمیبَرم.
یکی از آن اشخاصی که با اهل بیت علیهم السلام فاصله دارد «زُهیر» است. اصلاً هرکجا که اهل بیت علیهم السلام توقّف میکنند، او سعی میکند در مکانِ دیگری بایستد، امام زمان سلام الله علیه، امامِ معصوم امامِ همهی عالَم است، شمر را دعوت میکند، چه برسد به زهیر.
نقطهی پیروزیِ زهیر کجاست؟ شوخی نیست که، اصلاً یک حقّی را هم به آدم بگویند، برای یک حقّی که میخواهد اعتراف کند، یک لحظه سیدالشهداء علیه السلام با او صحبت میکند، او را یادِ خاطرهی روایتِ نبوی میاندازد، با زن و بچه آمده است…
اقوامِ امام حسین علیه السلام در کربلا آمدند، یکی گفت حسین جان من فکر میکردم که پدرِ شما دروغ گفته است، (نستجیر بالله) با یکدیگر که از صفّین برمیگشتیم، به همین محل آمدیم، از اسب پیاده شد، گریه کرد، فرمود اینجا خیمه میزنند، اینجا اهل و عیالشان مینشینند، آنجا خونشان را میریزند، (این مطلب را هم شیعه و هم سنّی نقل کرده است) رفتم به همسرم گفتم که گویا این علی توهّم دارد(نستجیر بالله)، غیب میگوید، همسرم گفت: علی بن ابیطالب دروغ نمیگوید. من آن روز باور نکردم، امروز که به کربلا آمدیم، نگاه کردم به خاطر آوردم که امیرالمؤمنین علیه السلام اینجا فرمود «هاهُنا مَسفَک دِمائِهِمْ» خونهایشان را اینجا میریزند.
امام حسین علیه السلام فرمودند: پس تو دیگر حجِت داری، تو میمانی؟ گفت: نه! دخترانِ من در کوفه در خطر هستند…
یک لحظه تصمیم لازم است.
زهیر به دنبالِ خود زن و بچه داشت، تصمیم گرفت که سراغِ حضرت بیاید، من معتقد هستم که سیدالشهداء علیه السلام به زهیر نگاهِ خاص کرده است، ولی این بعد از تصمیم است، چه میشود «وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَة»[38] تو یک قدم بردار، زهیر تصمیم گرفت که خود را خرجِ سیدالشهداء علیه السلام کند.
زهیر که همسرش او را به زور فرستاده بود، به خیمه برگشت و به همسرش گفت: همهی اموال برای تو، تو را هم طلاق دادم که بعد از من تو اذیّتت نکنند، اذیّت فقط برایِ…
تصمیم گرفت، شوخی که نیست انسان بخواهد پای تصمیمِ خود جان بدهد، یک تصمیم گرفت.
زهیر چه زمانی فرصت داشت که عارف شود؟ که شبِ عاشورا وقتی حضرت فرمود بروید و شب را غنیمت بشمارید، اوّل قمرِ بنی هاشم علیه السلام صحبت کرد، نفرِ دوم زهیر بلند شد.
گفت: بخدا اگر هزار مرتبه مرا بکشند و بسوزانند، دست از تو بر نمیدارم.
این معرفت از کجاست؟ این عنایتِ امام است. «وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَة»
یا صاحب الزمان! دو شبِ پیش هم عرض کردم، هرچه به نامهی اعمالِ خود نگاه میکنم… این هم از شما آموختم، در زیارتنامههایتان فرمودید به ما اینطور بگویید، در نامهی اعمالِ خود که نگاه میکنم، میبینم هیچ ندارم.
خدا حاج آقا مجتبی رحمت الله علیه را رحمت کند، شاید هر سال این مطلب را تکرار میکرد، میفرمود: البته بگویمها، یا امیرالمؤمنین، یا الله، یا صاحب الزمان، امشب خیلی هم دستِ خالی نیامدهام، اگر عَمَل میخواهی خبری نیست، ولی این محبّتِ شما که در دلِ من است، این را راست میگویم، این را نمیتوانی انکار کنی.
قبل از اینکه بخواهم روضه بخوانم، خدایا! به دلِ سوختهی امشبِ امیرالمؤمنین علیه السلام، به برکتِ امیرالمؤمنین علیه السلام در دلِ ما یک نیّتِ عزمِ جزمی برای تغییر القاء بفرما. (الهی آمین)
حالا میخواهم روضه بخوانم.
روضه شب آخر امیرالمؤمنین علیه السلام
یکی از ویژگیهایِ امامِ معصوم این است که فراموشی ندارد، فراموشی نعمتِ بزرگی است، انسان گاهی داغِ عزیز میبیند، اگر فراموش نکند، اصلاً زندگیِ او تعطیل میشود، ولی امام نمیتواند فراموشی داشته باشد، امام چون امام است فراموشی ندارد.
برای امیرالمؤمنین علیه السلام نسیان صفر است، یعنی امروزِ او با سی سالِ بعدِ او، هیچ تفاوتی ندارد.
شما تفاوت را ببینید، خواستید ببینید که امام کیست، توجّه کنید که حضرت زینب کبری سلام الله علیها یک سال بیشتر بعد از کربلا دوام نیاوردند، امام زین العابدین روحی له الفداه سی و چهار سال در همان حال است، فراموشی ندارد.
اصلاً نیاز نیست طفلِ شیرخوار ببیند و به یادِ آن روز بیفتند، این را بهانه میکند که به دیگران بگوید.
امیرالمؤمنین روحی له الفداه سی سال زنده بود، مگر آن لحظه که روی صورتِ مجروحِ فاطمه سلام الله علیها خاک ریخت را فراموش میکند؟
بیست و پنج سال در مدینه بود، هر مرتبه که مغیره را میدید مگر فراموش میکرد؟ قنفذ را میدید، مگر فراموش میکرد؟ دلتنگ بود…
شنیدهاید که امشب برای امیرالمؤمنین علیه السلام شیر آوردند، بلکه این زخمِ سر را مداوا کنند، برای جگرِ سوختهی او چه آوردید؟
امشب وصیّت کرد، مثل امشبی فرمود: «كَفى بالمَوتِ واعِظا»[39] فدایت بشوم آقا جان، هر انسانی که خودش را نگاه میکند، لحظهی مرگ سعی میکند خودش را خسته نکند، امیرالمؤمنین علیه السلام مثل امشبی ابتدا یک گِله کردند و فرمودند: «وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً»[40] ای مردم! یک مدتی بدنِ من همسایهی شما بود، علی که با شما نبود، بدنِ من همسایهی شما بود و شما خیلی نامردی کردید، «وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً» قدر ندانستید، ولی با این حال امیرالمؤمنین علیه السلام است، فرمود: «كَفى بالمَوتِ واعِظا» اینکه میبینید الان نمیتوانم دست و پای خود را تکان دهم، من همان کسی هستم که خیبر شکستم، لحظهی مرگ اینطور است، موعظههایش را انجام داد…
دلِ او تنگ بود، دیدند سرِ مبارکِ او به سمتِ در رفت، خیلی هم نمیتوانست سرِ مبارکِ خود را تکان دهد، چشمانِ مبارکِ او باز میشد و مجدد بسته میشد، وقتی وصیّتهایش را کرد…
یکی از آنها را بگویم، فرمود: «الله الله في الايتام»…
خدا میداند یتیمانِ شهدایِ مدافعِ حرمِ افغانستانی خیلی فقیر هستند… اینها فردای قیامت نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام میآیند و میگویند پدرِ ما از ناموسِ امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع کرد، حق نبود که ما گرسنه باشیم…
یک لحظه بروم و بیایم…
ز خانهها همه بوی طعام میآمد…
یک جمله بیشتر نمیخواهم بگویم، وقتی آقا وصیّتهایشان را انجام دادند، چشمِ مبارکشان سمتِ در بود، میرفت و برمیگشت، یک لحظه دیدند لبخند به لبهای مبارکشان آمد و فرمودند: خوش آمدی، خوش آمدی.
گفتند: آقا با چه کسی صحبت میکنید؟ فرمود: هذه فاطمه…
[1] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی 44
[2] سوره ی مبارکه ی طه، آیات 25 تا 28
[3] صحیفه ی سجّادیه، صفحه 98
[4] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج1، ص 401
[5] خطبه متّقین نهج البلاغه
[6] سوره مبارکه انعام، آیه 93
[7] سوره مبارکه انعام، آیه 158
[8] نهج البلاغه، خطبهی متقین
[9] وسائلالشيعة جلد 1 صفحه 50
[10] سوره مبارکه نحل، آیه 28
[11] سوره مبارکه مؤمنون، آیه 99
[12] سوره مبارکه یونس، آیات 62 و 63
[13] سوره مبارکه انفال، آیه 29
[14] سوره مبارکه یونس، آیه 64
[15] سوره مبارکه حدید، آیه 28
[16] صلوات هر روز شعبان که از امام سجاد علیهالسلام روایت شده
[17] سوره مبارکه حدید، آیه 28
[18] سوره مبارکه غافر، آیه 16
[19] سوره مبارکه زمر، آیه 71
[20] سوره مبارکه فجر، آیه 23
[21] سوره مبارکه زمر، آیه 71
[22] سوره مبارکه اسراء، آیه 13
[23] سوره مبارکه مجادله، ایه 6
[24] سوره مبارکه اسراء، آیه 13
[25] سوره مبارکه اسراء، آیه 14
[26] سوره مبارکه مجادله، آیه 6
[27] سوره مبارکه انعام، آیه 28
[28] سوره مبارکه کهف، آیه 49
[29] سوره مبارکه آل عمران، آیه 30
[30] مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی
[31] سوره مبارکه آل عمران، آیه 30
[32] سوره مبارکه شوری، آیه 25
[33] سوره مبارکه یوسف، آیه 88
[34] سوره مبارکه آل عمران، آیه 30
[35] سوره مبارکه آل عمران، آیه 31
[36] سوره مبارکه اسراء، آیه 14
[37] خطبهی بدون الف امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه
[38] مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی
[39] تحف العقول، صفحه 35
[40] خطبه 148 نهج البلاغه
فیش منبر روز پانزدهم ماه مبارک رمضان1437ه.ق/ آثار و برکات انفاق
بسم الله الرحمن الرحیم
«مَثَلُ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»[1]
مناسبت: میلاد امام حسن (ع)
عید است و یا نیمۀ ماه رمضان است؟ از هر دو بگویم که هم این است و هم آن است
عیدی که به ماه رمضان داد تجلی ماهی که در آن روی خداوند، عیان است
ریزد دُر مدح حسن از درج دهانها یا نام دلانگیز حسن، نقل دهان است
این بضعۀ پیغمبر و این یوسف زهراست این جان جهان جان جهان جان جهان است
در بین امامان به کرامت شده مشهور یک گوشه ز بیتالکرمش باغ جنان است
با چشم خیالش منگر فوق خیال است در حق گمانش نشمر فوق گمان است
گر پایۀ قدرش نگری فوق گمانها ور مدّت عمرش نگری کلّ زمان است
در خال و خطش هر چه بخوانید و ببینید از بوسـۀ پیغمبـر اسـلام نشــان است
با توجه به مناسبتی که در آن به سر میبریم، به جاست که از کرم و سخاوت کریم اهلبیت (ع) سخن گفته شود صفتی که بارزترین ویژگی امام مجتبی (ع) میباشد و بهترین سرمشق برای دوستداران اوست.
آن حضرت به بهانههای مختلف، همه را از خوان کرم خویش بهرهمند میساخته و آنقدر بخشش میکرد تا شخص نیازمند بینیاز میشد، زیرا بر اساس تعالیم اسلام، بخشش باید به گونهای باشد که فرهنگ گدایی را ریشهکن سازد و در صورت امکان، شخص را از جرگه نیازمندان بیرون کند.
سخاوت و انفاقهای امام حسن مجتبی (ع) زبانزد و دارای اشتهار تاریخی و نمونههای فراوانی از آن ضبط و ثبت شده است. بنابر مستندات تاریخی، آن حضرت دو مرتبه همه ثروت خود را در راه خداوند خرج کرد و سه مرتبه همه اموال خود را در راه خدا، به دو نیم تقسیم نموده؛ نیمی را برای فقرا و نیمی را برای خویش نگه داشتند.[3]
حال با توجه به شعار سال، آیا میتوان گفت که انفاقات و صدقات اقدامی عملی در تحقق شعار اقتصاد مقاومتی است یا خیر؟ آیا دستگیری از محرومان و مستضعفان جامعه تاثیری در رونق اقتصادی کشور دارد؟ اگر مردم کشور ایران این سیره حضرت را الگو قرار دهند چه آثار و برکاتی در زندگیشان به دنبال خواهد داشت؟ در صورتی که شخصی از این سیره امام حسن مجتبی (ع) الگو نگیرد و انفاق نکند، چه پیامدهایی زندگی او را تهدید میکند؟
مقوله انفاق از جمله مفاهیم ارزشمندی است که در آموزههای دینی به خصوص آیات قرآن کریم، مورد توجه و عنایت ویژهای قرار گرفته است. قرآن کریم با تعابیر گوناگونی انسانهای مؤمن و پرهیزگار را به انفاق و رسیدگی به امور انسانهای فقیر و مستضعف، توصیه و سفارش نموده است.[4]
البته انفاق اختصاص به امور مالی نیست، بلکه انفاقهای غیر مالی نیز نوع دیگری از انفاق هستند. در روایات آمده: اگر راه عبور و مرور مردم را باز نگه داری و سد معبر را از بین ببری نوعی انفاق است، اگر کسی از تو آدرسی را بپرسد و تو او را به درستی راهنمائی کنی؛ انفاق است، عیادت از مریض، امر به معروف و نهی از منکر و حتی جواب سلام دادن نیز انفاق است.»[5]
آثار و برکات انفاق
این سبک ارزشمند اگر رعایت شده و به آن عمل شود، آثار و کارکردهای فراوانی در عرصههای فردی و اجتماعی، مادی و معنوی و ... در پی خواهد داشت که برخی از آنها عبارتاند از:
الف) آثار دنیوی
1. افزایش رزق و روزی
باتوجه به آیات و روایات، انفاق و کمکهای مالی به نیازمندان اگر برای رضای خدا باشد، باعث خیر و برکت و گشایش رزق و روزی خواهد شد.
خداوند متعال میفرماید: «مَثَلُ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ[6]؛ مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه، یکصد دانه باشد و خداوند آن را برای هر کسی بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، دو یا چند برابر میکند و خدا (از نظر قدرت و رحمت)، وسیع، و (به همه چیز) داناست.»
در این آیه خداوند کسانی را که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند به دانهای تشبیه کرده که در زمین حاصلخیزی رشد و نمو میکند، به هفت خوشه تبدیل شده و در هر خوشه صد دانه جای میگیرد. به تعبیری انفاق هفتصد برابر پاداش دارد و این ثوابها از خزانه غیب الهی میآید که گسترهاش را کسی درک نمیکند؛ البته آنچه در این آیه، مورد تشبیه واقع شده، اختلافی است، برخی آن را مال انفاق کننده گرفتهاند و برخی دیگر همچون «آیت الله مکارم شیرازی»، آن را شخص انفاق کننده گرفتهاند که کمال و شخصیت و ارزشهای انسانی او چند برابر میشود.[7] اما هرچه انفاق خالصانهتر باشد علاوه بر داشتن نفع مادی برای نیازمند، سود معنوی و رشد پاکتر و بیشتری برای انفاق کننده دارد.
البته در آیه فوق میتوان هر دو برداشت را داشت و رشد مال و افزایش در رزق و روزی صدقه دهنده را نیز مشبه گرفت. مؤید این نظر، روایت پیامبر (ص) است که فرمودند: «تَصَدَّقُوا فَإِنَّ الصَّدَقَةَ تَزِیدُ فِی الْمَالِ کثْرَةً وَ تَصَدَّقُوا رَحِمَکمُ اللَّه[8]؛ صدقه بدهید، زیرا صدقه مال را افزایش میدهد. صدقه بدهید، خدا شما را رحمت کند.»
برای روشن شدن این مطلب میتوان به این مثال نیز توجه کرد: آبخوریهای مرغداریها به گونهای است که هر وقت آب آن مصرف شود، آب جاری میشود لذا هرچه جوجههای بیشتری به آن نوک بزنند، آب بیشتری در کاسه جمع میشود. در مورد انفاق هم وضع به همین منوال است، انسان به هر مقدار که نان خور دور او باشد، روزی بیشتری نصیبش میشود، اما اگر سفرهاش را بست و جلوی مصرف را گرفت، روزی هم بند میآید.[9]
سه روز بود که در خانه حضرت علی (ع) غذایی پیدا نمیشد. حضرت فاطمه (س) پیراهن خود را به امام علی (ع) تقدیم کرد تا آن را بفروشند. آن حضرت پیراهن را به شش درهم فروختند. در میانه راه، فقیری درخواست کمک کرد. امیرالمؤمنان (ع) آن شش درهم را به او بخشیدند.
پس از این جریان، مردی ناشناس، سوار بر شتر در برابر حضرت ظاهر شد و عرض کرد: ای ابوالحسن! این شتر را از من خریداری کن. علی (ع) فرمود: من پول خرید شتر را ندارم؛ اما مرد ناشناس اصرار کرد که حاضر است آن شتر را به صد درهم و به نسیه بفروشد، امام (ع) قبول کرد و شتر را به نسیه خرید. در مسیر راه، با مرد عربی روبرو شد. از امام علی (ع) خواست تا شتر را به او بفروشد. علی (ع) قبول کرد و آن مرد عرب شتر را به صد و شصت درهم خرید.
امیر مومنان (ع) هنوز به خانه نرسیده بودند که مرد اولی را دوباره ملاقات کرد، صد درهم او را پرداخت و به خانه آمد. شصت درهم باقی مانده را به حضرت زهرا (س) تقدیم کرد و سپس فرمود: شش درهم را با خدا معامله کردم و در برابر آن، خداوند شصت درهم به من عطا کرد. پیامبر اسلام (ص) که شاهد جریان بودند تبسمی نموده و فرمودند: آن مرد ناشناس اول، حضرت جبرئیل امین و مرد ناشناس دوم حضرت میکائیل بود.[10]
خداوند متعال با اشاره به عواقب شوم بیتوجهی به بندگانش، در سوره قلم داستانی را بیان میفرماید: «مردی هر سال هنگام برداشت میوه باغ خود، فقرا را بینصیب نمیگذاشت. فرزندان او پس از مرگش راه دیگری پیش گرفتند و برای فرار از چشمان ملتمس فقرا بنا گذاشتند تا سحرگاه میوهها را جمعآوری کنند. سحرگاه موعود که فرا رسید، با باغی مواجه شدند که صاعقه آنرا به خاکستر تبدیل کرده بود و به فرموده قرآن: «فَأَصْبَحَتْ کالصَّرِیمِ[11]؛ پس آن باغ سرسبز، هم چون شب سیاه و ظلمانی شد.»
چون تیشه مباش و جمله برخود متراش چون رنده ز کار خویش بی بهره مباش
تعلیم ز اره گیر در کار معاش چیزی سوی خود میکش و چیزی میپاش[12]
با تضمینی که خداوند برای انفاق بیان فرموده، آیا جای شک و تردید برای ما باقی میماند تا از معامله با خدا سرباز زنیم؟
2. تعادل اقتصادی بین قشرهای مختلف
از جمله معضلات بزرگ اجتماعی در هر عصری، فقر، محرومیت و نظامهای طبقاتی است که در سایه شوم تبعیض و بی عدالتی رشد و نمو مینماید و بر روابط انسانها سایه افکنده، مشکلات فراوانی را در سطح جامعه به وجود میآورد. انفاق به معنی عام آن، از جمله ابزاری است که میتواند تا حدود زیادی بر روابط اقتصادی انسانها و اقشار مختلف جامعه، تأثیر داشته و تعدیل ایجاد نماید و فاصلههای طبقاتی را کمتر نموده و یا به کلی نابود سازد.
با توجه به نقش انفاق و رسیدگی به امور نیازمندان، خدای سبحان خطاب به ثروتمندان جامعه میفرماید: «وَ لا یأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکینَ وَ الْمُهاجِرینَ فی سَبیلِ اللَّهِ[13]؛ آنها که از میان شما دارای برتری [مالی] و وسعت زندگی هستند نباید سوگند یاد کنند که از انفاق نسبت به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دریغ نمایند.»
اگر ثروتمندان جامعه، بخشی از سرمایه خود را برای سر و سامان دادن به زندگی فقرا و نیازمندان اختصاص داده و صرف کنند، علاوه بر اجر و پاداش معنوی، به خود و حفظ ثروت خویش نیز کمک کرده و جلوی بخش عمدهای از ناامنیها را که زائده و مولود فقر و تهی دستی است، خواهند گرفت. افراد خلافکار اگر از لحاظ اقتصادی تأمین شوند، اکثرشان دست از خلاف کاری برداشته و سر در خط قانون خواهند نهاد و مثل بقیه به زندگی عادی و معمولی بازخواهند گشت.
بنابراین انفاق، قبل از آن که به حال محرومان، مفید باشد، به نفع ثروتمندان خواهد بود، زیرا تعدیل ثروت، حافظ ثروت است.
قرآن یکی از آثار مهم صدقه را ایجاد و گسترش امنیت در جامعه میداند. کسانی که در راه خدا انفاق میکنند، این فرصت را به دیگر اعضای جامعه میدهند تا از نظر مادی و معنوی به یکدیگر نزدیک شوند، چرا که گسترش تضادهای طبقاتی و افزایش آن، زمینه را برای ایجاد بحران داخلی فراهم میآورد و دشمن را برای هجوم ترغیب میکند.
خداوند میفرماید: «وَ أَنْفِقُوا فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیدیکمْ إِلَی التَّهْلُکةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنینَ[14]؛ در راه خدا انفاق کنید و با دستان خویش، خود را به هلاکت نیاندازید و نیکی کنید به راستی که خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
نقل شده امام حسن مجتبی (ع) به همراه امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر، به زیارت خانه خدا رفتند. در راه برای رفع تشنگی و گرسنگی به چادر صحرایی پیرزنی پناه بردند که شیر تنها گوسفندش را که تمام سرمایه زندگیاش بود، برای رفع تشنگی آنها و گوشتش را بعد از سر بریدن براي سیر شدن به ایشان داد. بعد از سالها که خشکسالی شد. این پیرزن به همراه همسرش به مدینه هجرت کردند و پیرزن مشغول گدایی شد. امام حسن (ع) او را دید و شناخت. آن حضرت دستور داد تا اموال فراوانی از جمله هزار مثقال طلا به او بدهند و امام حسین (ع) نیز همین مقدار به او کمک کرد.[15]
در این جریان زمانیکه امام حسن و امام حسین (عل) نیازمند آشامیدنی برای رفع عطش بودند، پیرزن به آنها کمک کرد و در زمان خشکسالی، این بزرگواران به پیرزن کمک کردند و این امر سبب تعادل واقع شدن بین این دو گروه شد.
فیض کاشانی هم در شعر زیبایی اشاره به این بحث دارد:
بیا تا مونس هم، یار هم، غمخوار هم، باشیم انیس جان غم، فرسوده بیمار هم، باشیم
شب آید، شمع هم، گردیم و بهر یکدیگر سوزیم شود چون روز، دست و پای هم، در کار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم دل هم، جان هم، جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم، یک تن شویم و یک دل و یک رنگ و یک پیشه سری در کار هم، آریم و دوش بار هم باشیم[16]
3. آرامش روحی و روانی
دغدغه اصلی انسانها در طول تاریخ، رسیدن به آرامش بوده است، تلاش آنان از ابتدای خلقت تا حال، متوجه این اصل بوده که چه تدبیری بیندیشند تا بتوانند آرامش را برای خود و نزدیکان خویش فراهم سازند.
خدای سبحان میفرماید: «الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُون[17]؛ آنها که اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشکار، انفاق میکنند، مزدشان نزد پروردگارشان است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشوند»
در آیه دیگری میخوانیم: «وَ مَثَلُ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکلَها ضِعْفَینِ فَإِنْ لَمْ یصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ[18]؛ و (کار) کسانی که اموال خود را برای خشنودی خدا و تثبیت (ملکات انسانی در) روح خود، انفاق میکنند، همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد و بارانهای درشت به آن برسد، (و از هوای آزاد و نور آفتاب، به حد کافی بهره گیرد) و میوه خود را دو چندان دهد (که همیشه شاداب و با طراوت است.) و خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست.»
در این آیه نیز خداوند در مثالی زیبا انفاق کنندگان را همچون باغ خودشان خرم و زندهدل معرفی کرده و انفاقشان تا این اندازه پر ثمر است.
انگیزه این افراد از صدقه دادن، رشد کمالات نفسانی همچون ایثار، سخاوت، نوعدوستی و... است که به منظور تقویت هرچه بیشتر گامهایشان انجام میشود. برخی از مفسران جمله «وَ تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» را به آرامش تفسیر کردهاند که پس از انفاق برای انفاق کننده و سپس برای انفاق شونده و به طور کلی برای جامعه حاصل میشود؛ بنابراین انفاق کنندگان واقعی کسانی هستند که تنها به خاطرخشنودی خدا و پرورش فضائل انسانی و تثبیت این صفات در درون جان خود و همچنین پایان دادن به اضطراب و ناراحتیهایی که بر اثر احساس مسئولیت در برابر محرومان در وجدان آنها پیدا میشود اقدام به انفاق میکنند.[19]
روزی شخصی به خدمت امام حسن (ع) آمد و عرض کرد: ای فرزند امیرالمؤمنین (ع)! من دشمن بیرحم ستمکاری دارم که حرمت پیران را نگه نمیدارد و بر خردسالان رحم نمیکند. حضرت چون این سخن را شنید فرمودند: بگو دشمن تو کیست تا انتقام تو را از او بگیرم! گفت: دشمن من تهیدستی و پریشانی است. حضرت لحظهای سر به زیر افکند، سپس خادم خود را طلبید و فرمودند: آنچه از مال نزد ما مانده است، حاضر کن. او پنج هزار درهم آورد، حضرت همه آن درهمها را به او داد و او را سوگند داد که هر وقت که این دشمن بر تو ستم کرد، شکایت او را پیش من بیاور تا من دفع ستم او از تو بکنم.[20]
آثار اخروی انفاق
1. آمرزش گناهان
همه انسانها به جز انبیاء و اولیای الهی، در زندگی خود، دچارخطا و لغزش شده و گناهان کوچک و بزرگی را مرتکب میشوند، از جمله ابزاری که باعث میشود انسان آثار گناه و خطاهایش را از بین ببرد، حتی آن را تبدیل به حسنات نماید، انفاق و بخشش در حق بندگان خدا و خدمت به مخلوقات الهی است.[21]
در سوره مائده میخوانیم: «أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکفِّرَنَّ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کفَرَ بَعْدَ ذلِک مِنْکمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ[22]؛ به خدا قرض نیکو بدهید [در راه او، به نیازمندان کمک کنید]، گناهان شما را میپوشانم [میبخشم] و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است، وارد میکنم؛ اما هر کسی از شما بعد از این کافر شود، از راه راست منحرف گردیده است.»
2.خیر و سعادت ابدی
عمدهترین اثر انفاق و رسیدگی به امور نیازمندان واقعی، خیر وسعادت ابدی و حسن عاقبت و فرجام نیکی است که نصیب انسانهای خیّر و نیکوکارخواهد شد.
در قرآن آمده: «وَ الَّذینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیةً وَ یدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیئَةَ أُولئِک لَهُمْ عُقْبَی الدَّار[23]؛ کسانی که بهخاطر ذات (پاک) پروردگارشان شکیبایی میکنند و نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم، در پنهان و آشکار، انفاق میکنند و با حسنات، سیئات را از میان میبرند پایان نیک سرای دیگر، از آن آنهاست ... (همان) باغهای جاویدان بهشتی که وارد آن میشوند و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد میگردند ... (و به آنان میگویند): سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نیکوست سرانجام آن سرا (ی جاویدان)!»
[1]. بقره /216.
[2]. روش ضرورت مطلب.
[3]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 215.
[4]. سورههای ذاریات آیه 19؛ نحل آیه 96؛ نمل آیه 89؛ انعام آیه 160.
[5]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ج 7، ص 242 و بحارالانوار، ج 93، ص 182.
[6]. بقره /216.
[7]. مثالهای زیبای قرآن، ص 106.
[8]. کافی، ج 4، ص 9.
[9]. حائری شیرازی، تمثیلات، ج 2، ص 167.
[10]. بحارالانوار، ج 41، ص 47.
.[11] قلم / 20.
[12]. احمد جامی.
[13]. نور/ 22.
[14]. بقره/ 195.
[15]. بحار الأنوار، ج 43، ص.348
[16]. فیض کاشانی.
[17]. بقره/ 274.
[18]. بقره/ 265.
[19]. تفسیر نمونه، ج ۲، ص 326.
[20]. العدد القویة، ص 359.
[21]. فرهنگ قرآن، ج ۵، ص 255.
[22]. مائده/12.
[23]. رعد/ 22 ـ 24.
در بعضی از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخی دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگری متعین در شب بیست و سوم است (4) . و عدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.
پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب های ماه رمضان و یکی از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت به طور عجیبی با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولی معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان. شب قدر است (5) و در آن شب قرآن نازل شده است.
تکرار شب قدر در هر سال:
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالی که قرآن در آن نازل شد نیست بلکه با تکرار سالها، آن شب نیز تکرار می شود. یعنی در هر ماه رمضان شب قدری است که در آن شب امور سال آینده تقدیر می شود. دلیل بر این امر این است که:
اولا: نزول قرآن بطور یکپارچه در یکی از شب های قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولی تعیین حوادث تمامی قرون گذشته و آینده در آن شب بی معنی است.
ثانیا: کلمه «یفرق » در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم » (6) . در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را می رساند و نیز کلمه «تنزل » در کریمه «تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (7) به دلیل مضارع بودنش دلالت بر استمرار دارد.
ثالثا: از ظاهر جمله «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن » (8) چنین برمی آید که مادامی که ماه رمضان تکرار می شود آن شب نیز تکرار می شود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست بلکه در هر سال در ماه رمضان تکرار می شود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسی از ابوذر روایت شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبی است که در عهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل می شده و چون از دنیا می رفتند نزول امر در آن شب تعطیل می شده است؟ فرمود: «نه بلکه شب قدر تا قیامت هست » (9) .
عظمت شب قدر:
در سوره قدر می خوانیم: «انا انزلناه فی لیلة القدر وما ادریک ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر» . خداوند متعال برای بیان عظمت شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هی هی خیر من الف شهر» یعنی با این که می توانست در آیه دوم و سوم به جای کلمه «لیلة القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه «لیلة القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن در این است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ (با اینکه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش یک شب قدر است) .
حضرت فرمود: «عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار ماهی که در آن شب قدر نباشد.» (10) .
وقایع شب قدر:
1- نزول قرآن:
ظاهر آیه شریفه «انا انزلناه فی لیلة القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگی و دفعی بودن دارد نه تنزیل که ظاهر در نزول تدریجی است.
قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یکباره در یک شب معین.
2- نزول تدریجی در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص) .
آیاتی چون «قرانا فرقناه لتقراه علی الناس علی مکث ونزلناه تنزیلا» (11) نزول تدریجی قرآن را بیان می کند.
در نزول دفعی (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سوره ها و آیات است یک دفعه نازل نشده است بلکه بصورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتی که درباره وقایع شخصی و حوادث جزیی نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصه ای دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و در آن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتی درست در نمی آید مگر اینکه زمان و مکانش و واقعه ای که درباره اش نازل شده رخ دهد به طوری که اگر از آن زمان ها و مکان ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف می شود و دیگر بر آنها تطبیق نمی کنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلی که در آیه شریفه «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» (12) به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.
2- تقدیر امور:
خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگی، وسعت یا تنگی روزی، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و... تقدیر می کند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فی لیلة القدر» (13) کلمه «قدر» دلالت بر تقدیر و اندازه گیری دارد و آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم » (14) که در وصف شب قدر نازل شده است بر تقدیر دلالت می کند. چون کلمه «فرق » به معنای جدا سازی و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعه ای که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه گیری مشخص سازند. امور به حسب قضای الهی دارای دو مرحله اند، یکی اجمال و ابهام و دیگری تفصیل. و شب قدر به طوری که از آیه «فیها یفرق کل امر حکیم » برمی آید شبی است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون می آیند.
3- نزول ملائکة و روح:
بر اساس آیه شریفه «تنزل الملئکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (15) ، ملائکة و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل می شوند. مراد از روح آن روحی است که از عالم امر است و خدای متعال درباره اش فرموده است «قل الروح من امر ربی » (16) . در این که مراد از امر چیست؟ بحث های مفصلی در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث به دو روایت در مورد نزول ملائکة و اینکه روح چیست بسنده می شود.
الف: پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتی شب قدر می شود ملائکه ای که ساکن در «سدرة المنتهی » هستند و جبرئیل یکی از ایشان است نازل می شوند در حالی که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم هایی را به همراه دارند.
یک پرچم بالای قبر من، و یکی بر بالای بیت المقدس و پرچمی در مسجد الحرام و پرچمی بر طور سینا نصب می کنند و هیچ مؤمن و مؤمنه ای در این نقاط نمی ماند مگر آنکه جبرئیل به او سلام می کند، مگر کسی که دائم الخمر و یا معتاد به خوردن وشت خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد (17) .
ب: از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکة است و روح از آن سنخ نیست مگر نمی بینی خدای تعالی فرموده: «تنزل الملئکة والروح » پس معلوم می شود روح غیر از ملائکة است (18) .
4- سلام و امنیت:
قرآن کریم در بیان این ویژگی شب قدر می فرماید: «سلام هی حتی مطلع الفجر» (19) . کلمه سلام و سلامت به معنای عاری بودن از آفات ظاهری و باطنی است. و جمله «سلام هی » اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهی تعلق گرفته است به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوی او روی می آورند و نیز به اینکه در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا که عذابی جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که در این شب کید شیطان ها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضی از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
البته بعضی از مفسرین گفته اند: مراد از کلمه «سلام » این است که در شب قدر ملائکة از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام می دهند.
پی نوشت ها:
1- دخان / 3 .
2- بقره / 185 .
3- قدر / 1 .
4- ر. ک. مجمع البیان، ج 10، ص 519 .
5- ر.ک. تفسیر الدر المنثور، ج 6 .
6- دخان / 6 .
7- قدر / 4 .
8- بقره / 185 .
9- تفسیر البرهان، ج 4، ص 488، ح 26 .
10- فروع کافی، ج 4، ص 157، ح 4.
11- اسراء / 106 .
12- هود / 1.
13- قدر / 1.
14- دخان / 6 .
15- قدر / 4 .
16- اسراء / 85 .
17- مجمع البیان، ج 10، ص 520 .
18- تفسیر برهان، ج 4، ص 481، ح 1.
19- قدر / 5 .
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند متعال در قرآن کریم، به دفعات از رحمت و مغفرت خویش نسبت به بندگانش سخن گفته است؛ مثل این آیه که میفرماید: «نَبِّئْ عِبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحیمُ[۱]؛ به بندگانم خبر ده که یقیناً من [نسبت به مؤمنان] بسیار آمرزنده و مهربانم.»
این مغفرت در ماه مبارک رمضان به اوج خود میرسد، چنانچه رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)میفرمایند:
شَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ یُضَاعِفُ اللَّهُ فِیهِ الْحَسَنَاتِ وَ یَمْحُو فِیهِ السَّیِّئَاتِ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَکَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْإِنَابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوْبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّة.[۲]
ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است که خداوند در آن حسنات را مىافزاید و گناهان را پاک مىکند و آن ماه برکت است و ماه بازگشت به سوی خداوند به وسیله توبه است و ماه بخشش و ماه آزاد شدن از آتش و رستگاری به وسیله رفتن به بهشت است.
درباره مغفرت الهی و توبه و بازگشت به سوی خداوند متعال، داستانی را از زمان پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل مینماییم:
ابن عباس میگوید:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بین دو نفر مرد انصارى و ثقفى برادرى و اخوت برقرار کرد، و آن دو از یکدیگر جدا نمىشدند، تا آنکه جنگى پیش آمد. آن مرد ثقفى با پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى جنگ از مدینه خارج شد، مرد انصارى ماند تا مخارج اهل خود و آن مرد ثقفى را تأمین کند و وسائل زندگانى آنان را تهیه نماید.
روزى مرد انصارى به خانه دوست خود آمد. همسر او را دید که دارد خود را مىشوید و موهاى او بر صورتش ریخته بود. هواى نفس بر او غلبه کرد. اجازه نگرفته داخل خانه شد و به آن زن رسید. رفت تا او را ببوسد ولی زن دست خود را بر صورتش نهاد، مرد دست او را بوسید، بعد پشیمان شد و حیا کرد و برگشت.
زن گفت: سبحان اللّه، به امانتى که به تو سپرده شده بود، خیانت کردى و خداى را نافرمانى نمودى! حاجت تو برآورده نشد. انصارى گوید: من از کرده خود پشیمان شدم و از شدت پشیمانى و اندوه از مدینه خارج گردیدم و به کوههاى مدینه پناه بردم و به توبه و انابه پرداختم، تا آن که مرد ثقفى از جنگ برگشت و به خانه آمد و همسرش، او را از جریان امر آگاه ساخت.
مرد ثقفی از خانه خارج شد تا او را پیدا کند. پس از جستجو در میان کوهها، او را یافت در حالى که در سجود بوده و مىگفت: گناه من بس عظیم است، چون به برادر خود خیانت کردم. ثقفى به او گفت: فلانى برخیز تا خدمت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) برویم و گناه خود را براى ایشان توضیح ده. شاید خداوند براى تو فرجى سازد و توبه تو را قبول کند. پس آن دو به سوى مدینه روان شدند و هنگام نماز عصر خدمت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند. جبریل بر حضرت فرود آمد که خداوند توبه او را قبول کرده است و این آیه را بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواند:
وَ الَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یُصرُِّواْ عَلىَ مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * أُوْلَئکَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تحَْتِهَا الْأَنهَْارُ خَلِدِینَ فِیهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِین.[۳]
و آنان که چون کار زشتى کنند، یا بر خود ستم روا دارند، خدا را به یاد مىآورند و براى گناهانشان آمرزش مىخواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟ و بر آنچه مرتکب شدهاند، با آنکه مىدانند [که گناه است]، پافشارى نمىکنند. * آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان، و بوستانهایى است که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است. جاودانه در آن بمانند، و پاداش اهل عمل چه نیکوست.
یکی از اصحاب گفت: اى رسول خدا، این آیه مخصوص این مرد است یا عمومیت دارد و همه را در برمىگیرد؟ حضرت فرمود: عمومیت دارد و شامل همه میشود.[۴]
خداوند متعال بارها در قرآن کریم درباره مغفرت و بخشش بندگان سخن گفته است. کلمه «عفو» بنا به گفته راغب به معناى قصد است.[۵] البته این معنا، معناى جامعى است که از موارد استعمال آن به دست مىآید،- وقتى گفته مىشود: «عفاه» و یا«اعتفاه» یعنى قصد فلانى را کرد تا آنچه نزد او است بگیرد، و وقتى گفته مىشود: «عفت الریح الدار» معنایش این است که نسیم قصد خانه کرد و آثارش را از بین برد.
گویا اینکه در مورد کهنه شدن خانه مىگویند: «عفت الدار» عنایتى لطیف در آن دارند و کأنّه مىخواهند بگویند خانه قصد آثار خودش کرد، و زینت و زیبایى خودش را گرفت و از انظار ناظران پنهان ساخت و به این عنایت است که عفو را به خداى تعالى نسبت مىدهند، گویا خداى تعالى قصد بندهاش مىکند و گناهانى که در او سراغ دارد از او مىگیرد و او را بىگناه مىسازد.
از اینجا روشن مىشود که مغفرت (که عبارت از پوشاندن است) به حسب اعتبار متفرع و نتیجه عفو است، چون هر چیزى اول باید گرفته شود، بعد پنهان گردد. خداى تعالى هم اول گناه بندهاش را مىگیرد و بعد مىپوشاند و گناه گناهکار را نه در نزد خودش و نه در نزد دیگران برملا نمىکند. همچنان که فرمود: «وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا»[۶] و نیز فرمود: «وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً»[۷]
که اول عفو را ذکر مىکند، بعد مغفرت را و در تمام ده باری که عفو و غفران در آیات الهی با هم آمدهاند، عفو بر غفران به همین صورت پیشی گرفته است.
البته باید متذکر شویم که معناى عفو و مغفرت، منحصر در آثار تشریعى و اخروى نیست، بلکه شامل آثار تکوینى و دنیایى نیز مىشود. به شهادت اینکه در قرآن کریم در همین موارد استعمال شده است. از آن جمله فرموده: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» و این آیه به طور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنیایى گناهان نیز هست.[۸]
خداوند متعال در قرآن کریم برای مغفرت عواملی را مطرح نموده است که به آنها اشاره مینماییم:
۱. ایمان
إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی.[۹]
ما به پروردگارمان ایمان آوردیم، تا گناهان ما و آن سحرى که ما را بدان واداشتى بر ما ببخشاید، و خدا بهتر و پایدارتر است.
۲. تقوا
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ.[۱۰]
اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، براى شما [نیروى] تشخیص [حقّ از باطل] قرار مىدهد و گناهانتان را از شما مىزداید و شما را مىآمرزد و خدا داراى بخشش بزرگ است.
۳. پیروى از انبیاء
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.[۱۱]
بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»
۴. عفو و گذشت از مردم
وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى وَ الْمَساکینَ وَ الْمُهاجِرینَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم.[۱۲]
و سرمایهداران و فراخدولتان شما نباید از دادنِ [مال] به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران راه خدا دریغ ورزند، و باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خدا بر شما ببخشاید؟ و خدا آمرزنده مهربان است.
۵. انفاق در راه خدا
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلیمٌ.[۱۳]
اگر خدا را وامى نیکو دهید، آن را براى شما دو چندان مىگرداند و بر شما مىبخشاید، و خدا سپاسپذیرِ بردبار است.
۶. جهاد در راه خدا با جان و مال
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تجَُاهِدُونَ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکمُْ وَ أَنفُسِکُمْ ذَلِکمُْ خَیرٌْ لَّکمُْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکمُْ ذُنُوبَکمُْ وَ یُدْخِلْکمُْ جَنَّاتٍ تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنهَْارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فىِ جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَالِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم.[۱۴]
به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید. این [گذشت و فداکارى] اگر بدانید، براى شما بهتر است * تا گناهانتان را بر شما ببخشاید، و شما را در باغهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است و [در] سراهایى خوش، در بهشتهاى همیشگى درآورد. این [خود] کامیابى بزرگ است.
۷. عبادت خداوند متعال
أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ * یَغْفِرْ لَکمُ مِّن ذُنُوبِکمُْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنتُمْ تَعْلَمُون.[۱۵]
خدا را بپرستید و از او پروا دارید و مرا فرمان برید * [تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و [اجل] شما را تا وقتى معیّن به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرّر خدا برسد، تأخیر برنخواهد داشت.
۸. پرهیز از گناهان کبیره
إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً.[۱۶]
اگر از گناهان بزرگى که از آن [ها] نهى شدهاید دورى گزینید، بدیهاى شما را از شما مىزداییم، و شما را در جایگاهى ارجمند درمىآوریم.
۹. دعا و استغفار و انابه
قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ.[۱۷]
موسی (علیه السلام) گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است.
و نیز در آیه دیگری آمده است:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ.[۱۸]
اى کسانى که ایمان آوردهاید، به درگاه خدا توبهاى راستین کنید. امید است که پروردگارتان بدیهایتان را از شما بزداید و شما را به باغهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است درآورد. در آن روز خدا پیامبر [خود] و کسانى را که با او ایمان آورده بودند خوار نمىگرداند. نورشان از پیشاپیش آنان، و سمت راستشان، روان است. آنگاه مىگویند: «پروردگارا، نور ما را براى ما کامل گردان و بر ما ببخشاى، که تو بر هر چیز توانایی.»
۱۰. دعای اولیاء خدا برای انسان
قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبىِّ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم.[۱۹]
گفتند: «اى پدر، براى گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم.» * یعقوب (علیه السلام) گفت: «به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مىخواهم، که او همانا آمرزنده مهربان است.»[۲۰]
در مقابل این عوامل، موانعی نیز برای غفران در قرآن کریم مطرح شده است.
۱. شرک به خداوند
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظیماً.[۲۱]
مسلّماً خدا، این را که به او شرک ورزیده شود نمىبخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مىبخشاید، و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهى بزرگ بربافته است.
۲. نفاق
ذَالِکَ بِأَنهَُّمْ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلىَ قُلُوبهِِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُون *..... سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لهَُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِین.[۲۲]
این بدان سبب است که آنان ایمان آورده، سپس به انکار پرداختهاند و در نتیجه بر دلهایشان مهر زده شده و [دیگر] نمىفهمند.... براى آنان یکسان است، چه برایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى. خدا هرگز برایشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمایى نمىکند.
۳. کفر
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ. [۲۳]
چه براى آنان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى [یکسان است، حتّى] اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید، چرا که آنان به خدا و فرستادهاش کفر ورزیدند، و خدا گروه فاسقان را هدایت نمىکند.
البته این موانع تا قبل از توبه واقعی است، وگرنه همانطور که در آیاتِ عوامل مغفرت عرض شد، توبه واقعی باعث جلب غفران الهی میگردد، فلذا کفار و مشرکین هم موقعیت توبه و ایمان آوردن به خداوند متعال و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشته و دارند، چرا که قرآن میفرماید:
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمُونَ.[۲۴]
و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان قومى نادانند.
از مطالب مذکور میتوان فهمید که خداوند متعال راههای فراوانی را برای غفران و بخشوده شدن انسان قرار داده است. گویا او منتظر است تا انسانها به سویش بازگردند و مسیر بندگی و اطاعت او را در پیش گیرند و این ماه مبارک که ماه میهمانی خداوند است، یکی از بهترین زمانها برای جلب رحمت و مغفرت الهی است، چرا که شیاطین در بند هستند و با انجام عباداتی مثل روزه و قرائت قرآن، شرایط بازگشت انسان به سوی پروردگار و انتخاب درست که همان مسیر بندگی است بیشتر و بهتر فراهم است. لذا با انجام هر چه بیشتر و بهتر عواملی که ذکر شد میتوان به مغفرت الهی دست یافت.
یکی از عواملی که در روایات برای پذیرفته شدن توبه و قرار گرفتن در حیطه غفران الهی مطرح شده، دوستی و پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان بزرگوار (علیهم السلام) است، چنانچه در تاریخ نقل شده:
عبدالله بن عباس میگوید:
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در جمع اصحابشان در منا فرمود: «ای مسلمانان، این علی بن ابی طالب، سرور و مهتر عرب و بزرگترین وصّی پیامبران است. جایگاه او نزد من همانند جایگاه هارون نزد موسی است، و تنها فرق علی با او این است که هارون بعد از موسی پیامبر بود اما بعد از من پیامبری نمیآید. خداوند توبه هیچ کس را نمیپذیرد، مگر توبه کسی که دوستی و محبّت علی (علیه السلام) را در دل داشته باشد.»
آنگاه رسول خدا به حسان بن ثابت فرمود: «در اینباره شعری بگو.»
و حسّان بن ثابت چنین سرود:
«لا تقبل التوبة من تائب *** اِلاّ بُحِبّ ابن اَبی طالِب»
«توبهی هیچ توبه کنندهای جز با دوستی و محبت پسر ابوطالب پذیرفته نیست.»[۲۵]
در منابع روایی شیعه، درباره پذیرش توبه و مغفرت خداوند متعال، مطالب دیگری نیز مطرح شده که نشان میدهد آنچه را که قرآن به عنوان گناهان کبیره معرفی نموده و شرط بخشش گناهان صغیره را دوری از این کبائر اعلام میکند، تماماً گناهانی است که مربوط به اولیاء خدا و امامان معصوم (علیهم السلام) میباشد، چنانچه در روایتی نقل شده:
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بزرگترین گناهانِ ، هفت گناه است.
اول: شرک به خداوندِ باعظمت است.
دوم: کشتن کسی است که خداوند کشتنش را حرام کرده است مگر به حق. چنانچه قرآن میفرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ[۲۶]؛ و انسانى را که خدا محترم شمرده جز به حق نکشید.»
سوم: خوردن اموال یتیمان.[۲۷]
چهارم: نافرمانی از والدین و عاقّ والدین شدن.[۲۸]
پنجم: تهمت زدن به زنان پاکدامن و عفیفه.[۲۹]
ششم: فرار از جهاد و مواجهه با دشمن.[۳۰]
هفتم: انکار آنچه که خداوند (عز و جل) نازل کرده است.[۳۱]
اما شرک به خدای بزرگ: پس همانا آنچه را که خداوند درباره ما نازل کرده است و آنچه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ما گفته است به شما رسیده است. پس بعضی کلام خدا و پیامبر را نپذیرفتند و رد کردند، پس شرک به خدا همین است.
اما کشتن نفس محرّمه، پس کشتن حسین (علیه السلام) و اصحاب او بود.
اما خوردن اموال یتیمان همین است که حقوق مالی را از روی ظلم ندادند و آن را بردند.
اما نافرمانی والدین پس همانا خداوند (عز و جل) در کتابش فرمود: «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ[۳۲]؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ایشانند.» پس پیامبر پدر ایشان است ولی پیامبر را در مورد فرزندان و در مورد خویشان نزدیک پیامبر نافرمانی کردند.
اما تهمت ناروا به زنان مؤمنه زدن پس به فاطمه (سلام الله علیها) بر منبرهایشان تهمت ناروا زدند.
اما درباره فرار از جهاد: با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از روی خواست خودشان و بدون اجبار بیعت کردند، سپس از آن بیعت فرار کرده و علی (علیه السلام) را تنها گذاشتند.
و اما انکار آنچه خدا نازل کرده است: پس همانا حق ما را انکار کردند و این از چیزهایی است که هیچکس نسبت به آن ناآگاه و بی اطلاع نیست.
و خداوند میفرماید:
إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.[۳۳]
اگر از گناهان بزرگى که از آن [ها] نهى شدهاید دورى گزینید، بدیهاى شما را از شما مىزداییم، و شما را در جایگاهى ارجمند درمىآوریم.[۳۴]
آری! کسی که در مذهب و مکتب اهل بیت عصمت (علیهم السلام) نباشد و مسیر زندگی او در مسیر امامان بزرگوار شیعه نباشد و در صراط ولایت قدم نگذارد، مغفرت الهی را از دست خواهد داد. فلذا غفران الهی زمانی شامل انسان میگردد که در کنار تلاش برای جلب غفران خداوند متعال، ولایت اهلبیت عصمت (علیهم السلام) را پذیرفته باشیم.
از آنچه گفتیم، واضح شد که مغفرت خداوند متعال، بسیار وسیع بوده و اگر از بزرگترین گناهان نیز توبهی واقعی صورت پذیرد، امید به عفو و مغفرت خداوند هرگز قطع نمیگردد. اما نکتهای که قابل توجه میباشد آن است که در صورت تداوم گناهان، به مرور قلب افراد دچار بیماری شده و دیگر به سوی خداوند رو نکرده و حتی درخواست بخشش و مغفرت نیز نمینمایند، بلکه تدریجاً نفاق در قلبهایشان جانشین ایمان گردیده و راه هرگونه بازگشت را بر خود میبندند. در این زمینه، حکایتی شنیدنی از صدر اسلام را خدمتتان نقل میکنیم:
بعد از غزوه بنى المصطلق[۳۵]، دو نفر از مسلمانان، یکى از طایفه انصار و دیگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند. یکى قبیله انصار را به یارى خود طلبید، و دیگرى مهاجران را. یک نفر از مهاجران به یارى دوستش آمد و «عبد اللَّه بن اُبَى» که از سرکردههاى معروف منافقان بود به یارى مرد انصارى شتافت و مشاجره لفظى شدیدى در میان آن دو درگرفت.
عبد اللَّه بن اُبى سخت خشمگین شد و در حالى که جمعى از قومش نزد او بودند گفت: ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضرب المثل معروفى است که مىگوید: سَمِّنْ کلْبَک یأْکُلْک! (سگت را فربه کن تا تو را بخورد!) و اللَّه لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.[۳۶] «به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد.» و منظورش از عزیزان، خود و اتباعش بود و از ذلیلان مهاجران.
سپس رو به اطرافیانش کرد و گفت: این نتیجه کارى است که شما به سر خودتان آوردید. این گروه را در شهر خود جاى دادید و اموالتان را با آنها قسمت کردید. اگر باقیمانده غذاى خودتان را به مثل این مرد (اشاره به مرد مهاجرى که طرف دعوى بود) نمىدادید، بر گردن شما سوار نمىشدند، بلکه از سرزمین شما مىرفتند و به قبائل خود ملحق مىشدند!
در اینجا زید بن ارقم که در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به عبد اللَّه بن اُبى کرد و گفت: به خدا سوگند ذلیل و قلیل تویى! و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در عزت الهى و محبت مسلمین است و به خدا قسم من بعد از این تو را دوست ندارم. عبد اللَّه صدا زد: خاموش باش. تو باید بازى کنى اى کودک! زید بن ارقم خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و ماجرا را نقل کرد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسى را به سراغ عبد اللَّه فرستاد و فرمود: این چیست که براى من نقل کردهاند؟ عبد اللَّه گفت: به خدایى که کتاب آسمانى بر تو نازل کرده من چیزى نگفتم! و زید دروغ مىگوید.
جمعى از انصار که حاضر بودند عرض کردند: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عبد اللَّه بزرگ ما است. سخن کودکى از کودکان انصار را بر ضد او نپذیر. پیامبر عذر آنها را پذیرفت. در این هنگام طائفه انصار، زید بن ارقم را ملامت کردند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور حرکت داد. یکى از بزرگان انصار به نام اسید، خدمت ایشان آمد و عرض کرد: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)! در ساعت نامناسبى حرکت کردى! فرمود: بله! آیا نشنیدى رفیقتان عبد اللَّه چه گفت؟ او گفته است هر گاه به مدینه بازگردد، عزیزان، ذلیلان را خارج خواهند کرد.
اسید عرض کرد: تو اى رسول خدا! اگر اراده کنى او را بیرون خواهى راند. و اللَّه تو عزیزى و او ذلیل است، سپس عرض کرد: یا رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) با او مدارا کنید.
سخنان عبد اللَّه بن اُبى به گوش فرزندش رسید. خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: شنیدهام مىخواهید پدرم را به قتل برسانید. اگر چنین است به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده براى شما مىآورم! زیرا مردم مىدانند کسى نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست. از این مىترسم دیگرى او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه کنم و خداى ناکرده او را به قتل برسانم و مؤمنى را کشته باشم و به دوزخ بروم!
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مسأله کشتن پدرت مطرح نیست. مادامى که او با ما است با او مدارا و نیکى کن.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشکریان به راه ادامه دهند. فردا هنگامى که آفتاب برآمد دستور توقف داد. لشکریان به قدرى خسته شده بودند که همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقى فرو رفتند (و هدف پیغمبر این بود که مردم ماجراى دیروز و حرف عبد اللَّه ابى را فراموش کنند.)
سرانجام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مدینه شد. زید بن ارقم مىگوید: من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم. در این هنگام، سوره منافقین نازل شد و زید را تصدیق و عبد اللَّه را تکذیب کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش زید را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصدیق کرد. همچنین آنچه را به گوش شنیده بودى و در قلب حفظ نموده بودى، خداوند آیاتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل کرد.
در این هنگام «عبد اللَّه بن اُبى» نزدیک مدینه رسیده بود. وقتى خواست وارد شهر شود، پسرش آمد و راه را بر پدر بست و گفت: واى بر تو چه مىکنى؟ پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نمىتوانى وارد مدینه شوى و امروز میفهمى عزیز و ذلیل کیست؟!!
«عبد اللَّه» شکایت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود. فرزندش گفت: حالا که اجازه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد مانعى ندارد.
عبد اللَّه وارد شهر شد اما چند روزى بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت! (و شاید دق مرگ شد.)
نکته دیگر این است که هنگامى که این آیات نازل شد و دروغ عبد اللَّه ظاهر گشت، بعضى به او گفتند: آیات شدیدى درباره تو نازل شده. خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برو تا براى تو استغفار کند. عبد اللَّه سرش را تکان داد گفت: به من گفتید ایمان بیاور آوردم. گفتید: زکات بده دادم. چیزى باقى نمانده که بگوئید براى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) سجده کن! و در اینجا آیه «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُون»[۳۷] نازل گردید.[۳۸]
مناجات
بساط عاشقی ما به پاست این شبها
زمان آشتی باخداست این شبها
گناهکار قدیمی دوباره برگشته
صدای زمزمهها آشناست این شبها
زمان بده به زمین خوردهای اله کریم
اگر مرا بزنی هم رواست این شبها
خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد
که گریههای سحر کیمیاست این شبها
کنارسفرهی افطار، زیر لب گفتم
نگفتهای به خود، آقا کجاست این شبها
قسم به خاک نشسته به چادر زهرا (س)
مرا ببخش، ببخشی رواست این شبها
[۱] الحجر، آیه ۴۹
[۲] محمد بن علی بن بابویه، فضائل الأشهر الثلاثة، ص: ۹۵
[۳] آل عمران، آیات ۱۳۵ و ۱۳۶
[۴] محمد جعفر اسلامی، شأن نزول آیات، ص: ۱۳۸
[۵] حسین بن محمد راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، ص۵۷۴.
[۶] البقره، آیه ۲۸۶
[۷] النساء، آیه ۹۹
[۸] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص: ۵۱
[۹] طه، آیه ۷۳
[۱۰] الأنفال، آیه ۲۹
[۱۱] آل عمران، آیه ۳۱
[۱۲] النور، آیه ۲۲
[۱۳] التغابن، آیه ۱۷
[۱۴] الصف، آیات ۱۱و۱۲
[۱۵] نوح، آیات ۳و۴
[۱۶] النساء، آیه ۳۱
[۱۷] القصص، آیه ۱۶
[۱۸] التحریم، آیه ۸
[۱۹] یوسف، آیه ۹۷و۹۸
[۲۰] محسن قرائتی، تفسیر نور(۱۰جلدى)، ج۸، ص۲۱۱
[۲۱] النساء آیه ۴۸
[۲۲] المنافقون، آیات ۳و۶
[۲۳] التوبه، آیه ۸۰
[۲۴] التوبه، آیه۶
[۲۵] عماد الدین أبی جعفر محمد بن أبی القاسم طبرى آملى، بشارة المصطفى لشیعة المرتضى (ط - القدیمة)، ج۲، ص: ۱۴۷
[۲۶] الأنعام، آیه ۱۵۱
[۲۷] إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً (النساء، آیه ۱۰)
[۲۸] وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا (مریم، آیه۱۴)
[۲۹] وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (النور، آیه ۴)
[۳۰] یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (الأنفال، آیه ۱۵)
[۳۱] بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ (البقره، آیه ۹۰)
[۳۲] الأحزاب، آیه ۶
[۳۳] النساء، آیه ۳۱
[۳۴] محمد بن الحسن طوسی، تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج۴، ص: ۱۴۹
[۳۵] جنگى که در سال ششم هجرت در سرزمین « قدید» واقع شد.
[۳۶] المنافقون، آیه ۸
[۳۷] المنافقون، آیه ۵
[۳۸] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۴، ص: ۱۵۶
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لا حول و لا قوه، الا بالله العلی العظیم، الحمد لله الذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره، و سبباً للمزیدِ من فضله، و دلیلاً علی آلائه و عظمته، ثمّ الصلاه و السلام علی حبیبه و خیرته ابی القاسم المصطفی محمّد، و علی آله الطیبین الطاهرین، سیَّما بقیهَ اللهِ فی الارضین و اللعن علی اعدائهم اعداء الله اجمعین.
دوسه تا عبارت و جمله راجع به حضرت زهرا از نویسندگان غیر مسلمان و غیر شیعه خدمتتان می خوانم. بعد ان شالله بحث امشب و فرداشبم را تقدیم می کنم.
یکی از نویسندگانی که راجع به حضرت زهرا کتاب نوشته و ایشان مسیحی است فوت هم کرد؛ سلیمان کتّانیست. سلیمان کتانی اهل لبنان است . یک کتابی دارد به نان وترُ فی عمد. ترجمه شده زهی در نیام ، خیلی آدم ادیبی است. قلم روانی دارد. یک کتاب راجع به حضرت علی دارد راجع به امام حسن دارد. عرض کردم مسلمان نیست سلیمان کتّانی راجع به حضرت زهرا عبارتش این است ، می گوید : کبیرهُ القلب منیرهُ اللُّب ، با قلب بزرگ با عقل گسترده . بعد می گوید قهرمانی نه به زور بازو است نه به ثروت. فاطمه نه زور بازو داشت نه ثروت. اما قهرمان بود. جون یک تنه در مقابل تمام کسانی که در واقع حقشان را و حق ولایت را گرفته بودند ایستاد و تا آخر هم کوتاه نیامد. این را می گویند قهرمان. که یک کسی بی سلاح بی ثروت بی قدرت نظامی و قدرت حکومتی ، تا پایان بر حق مُسلم خودش بایستد. این سخن سلیمان کتّانیست. من کوتاه فقط عرض می کنم.
یکی دیگر از نویسندگان ، اینها را تو اینترنت هم می توانید اسامیشان را پیدا کنید. احمد خلیل جمعه هست. ایشان خیلی کتاب دارد. بیشتر هم کتابهایش راجع به خانومهاست . مثلا زنان اصحاب. زنان انبیا. نساءُ الانبیا نساء ... دختران اصحاب. اینجور کتابها را نوشته. یک کتابی دارد آقایان جوانها خوب دقت کنید ، اینها مال نویسندگان شیعه نیست. به نام نساء اهل البیت زنان اهل بیت. راجع به حضرت زهرا می گوید ؛ خیلی عبارت قشنگ است : انَّها کانت لِسَجایا اَبیها مِرآت هرکه می خواهد فاطمه را بشناسد اینه ی بابایش بود. پیغمبر چی بود؟ پیغمبر خلاصه شده بود آینه ی رفتار ، مثل پیغمبر راه می رفت مثل پیغمبر حرف میزد مثل پیغمبر عبادت میکرد مثل پیغمبر شجاع بود. بعد این جمله را می گوید : خیلی قشنگ است. می گوید : لَیتَنی کاش اَستَطیعوا کتابتَ حیات زَهرا عَلی اَوراقِ الوَرد، کاش میشد زندگی حضرت زهرا را با مُشک و عنبر روی برگ گل بنویسم . حیف است که این بانوی بزرگوار زندگینامه اش روی کاغذ و با قلم و خودکار نوشته بشود. اوراقِ الوَرد یعنی ورق گل . به فتاتِ المِسک یعنی با جوهر مشک و عنبر. این باز یکی دیگر از کسانی هست که درباره حضرت زهرا عبارت دارد.
.یکی دیگر هم می گویم و یکی دوتا دیگر کافی باشد. یکی دیگر از نویسندگان دکتر محمد عبدوالیمانی این مال سعودی است ، فوت هم کرده ، هزارو چهارصدو سی و یک قمری از دنیا رفت. یک کتابی دارد : اِنَّها فاطمهُ الزهرا او فاطمه است. خیلی قشنگ است این عبارتش را ببینید: می گوید هی ابنتُ مَن زوجهُ مَن اُمُ مَن ؟ فاطمه ببینید دختر کیه ؟ پیغمبر. زن کیه ؟ امیرالمومنین . مادر کیه ؟ امام حسن و امام حسین. یعنی از سه ناحیه وصل میشود به پیغمبر و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین. و این حلقه ی وصل این سه تا ایشان است. حلقه ی وصل این امامت و آن ولایت و آن نبوت ایشان است. بعد می گوید مَن ذا یُزاحی فِی الفَخارِ و النِّساء اِنَّها امُّ ابیها کُلَّها فیها یَشبَهُ رسول الله. کی را تو این عالم پیدا میکنید که به شباهت حضرت زهرا و به مقام او باشد ؟
خدا رحمت کند اقبال لاهوری را. یک شعری دارد حالا باز تو فضای مجازی پیداش کنید من مضمونش را می گویم. می گوید مریم معنای شعرش این است: مریم با یک نَسَب به عیسی میرسد. اره دیگر یک پسری دارد به نام عیسی ع خدا هم اینهمه توقرآن از حضرت مریم تعریف کرده. ان الله اصطَفاکِ و طَهَرَکِ . ببینید دیگر سوره ی مریم تو قرآن داریم. می گوید یک انتساب دارد به حضرت عیسی مادر عیسی هست. فاطمه ی زهرا س به یازده عیسی منتسب است. امام حسن امام خسین امام سجاد ... می گوید او منتسب به یازده عیسی هست.
اگر مریم با یک نسب به عیسی شده مریم . فاطمه ی زهرا با یازده عیسی که متظور ائمه ع هستند . لذا این یکی از این نویسندگان اهل سنت شبلنجی، شبلنج اسم یک شهری است تو مصر نزدیک قاهره هست. این آقا الان قبرش هم آنجاست. هزار ودویست و پنجاه مُرده تقریباً صدو شصت هفتاد سال پیش. این حالا بد نیست این را بدانید . اینها را عرض کردم یک کلمه اش را بزنید پیدا میکنید . همین قصه ای را هم که می گویم پیدا می کنید.
داستان شبلنجی را بخوانید. شبلنجی چشم درد گرفت . چشم درد شَدیدی گرفت که نور چشمش از دست رفت. حالا آدرس حرفش را هم می گویم. خودش می گوید من رفتم قاهره پیش پطشکهای متخصص گفتند این قابل خوب شدن نیست. چون نور چشم از بیت رفته؛ می گوید پاشدم آمدم رفتم سر قبر نفیسه خاتون. مثل حرم حضرت معصومه که تو قم هست نفیسه خاتون هم توی مصر حرم دارد. ایشان نوه ی امام حسن مجتباست. عروس امام صادق است. آقا شیخ عباس قمی تو سفینه البحار نوشته که این زن شش هزار ختم قرآن کرد تا آخر عمرش. روزی هم که می مُرد روزه بود. آب آوردند برایش گفت نه من می خواهم به حالت روزه دار از دنیاروم. انوقت این را می خواستم بگویم نفیسه خاتون با همین حضرت عبدالعظیم حسنی اینها از یک خاندانند . یعنی هم حضرت عبدالعظیم حسنی هم ایشان جدشان یکی بود. جدشان زید است ، زید هم پسر امام حسن مجتباست.
حالا آمد کنار قبر نفیسه خاتون و متوسل شد ، گفت بانوی بزرگوار شما نوه ی پیغمبری، اگر این چشم من خوب بشود من یک کتاب راجع به شما می نویسم. شفا گرفت. این عالم اهل سنت شافعی است ؛ چشمش خوب شد. یک کتاب نوشت راجع به اهل بیت به اسم همین چشم هم گذاشت نورُ الاَبصار ؛ یعنی نور چشم ها نور الابصار اسمش این است. این کتاب تو بازار هست. که یکی از این رفقای من می گفت من دو سه سال قبل مصر بودم رفتم شبلنج قبر این را پیدا کردم ، دیدم خیلی مردم می آیند کنار قبرش و خلاصه چشم با قبرش می گذارند و اینها، توجهم جلب شد که چرا می آیند چشم رو قبر این می گذارند. رفتم قصه اش را خواندم دیدم داستانش این است. خودش تو مقدمه ی کتاب نور الابصار می گوید من از نفیسه خاتون شفا گرفتم. آنوقت این حدیث را او آورده تو این کتاب است. خیلی جالب است. این کتاب راجع به همه ی ائمه ی معصومین هست.
امام حسن امام حسین ، امام صادق، حتی حضرت سکینه. حضرت زینب. آنوقت او این جمله را آورده ؛ می گوید: خَرَجَ رسولُ الله ص و بِیَده ی یَدُ فاطمه پیغمبر از خانه آمد بیرون دست فاطمه تو دستش است. تو کوچه. جلو مردم. ببینید شما وقتی یک همچین حرکتی انجام می دهید این را من شاهد می آورم بر اینکه فاطمیه باید بیاید تو جمع. تو کوچه و خیابان تو خانه کافی نیست. باید بیاید تو فضای عمومی. حضرت دست فاطمه اش را ، فاطمه یک دختر جوان است. پیغمبر پدرش است ، چرا اینکار را انجام میدهد؟ دستش را می گیرد می آید تو کوچه خَرَجَ من بیته و بِیَدِه ی یَدُ فاطمه دست حضرت را گرفت رو به مردم. ببینید می توانست فاطمه را نیاورد خودش تنها بیاید. اما اینها حرف توش هست.
فرمود ایها النّاس من عرَفَها فقد عرفها هرکه ایشان را میشناسد که دختر من است. و مَن لَم یَعرِفها هرکه این را نمی شناسد این خانوم و دختر را نمی شناسد فهیَ فاطمه . این فاطمه دختر من است. اِعلَموا بدانید این فاطمه دختر من است. بعد فرمود من آزاها فَقَد آزانی، و من آزانی فقد آزَ الله . این حدیث خیلی مهم است. خیلی مهم است. ما نمی توانیماین را باز کنیم برای شما خیلی. ما رد می شویم از کنار این حدیث. هرکه او را آزار داد من را ازار داده. هرکه من را آزار داد خدا را آزار داده. اینش مهم است و اَنا منهم بَری من از کسی که فاطمه ام را آزار بدهد بَری ام. یعنی با من ارتباطی ندارد به من نسبتش ندهید. نسبت مسلمانی بهش ندهید. اَنا مِنهم بَری. من از او بری ام.
این جایگاه است این مقام است . آقایان عزیز خواهران گرامی جوانهای عزیز مقام خیلی بالاست. خیلی بالاست. عظمت خیلی زیاد است. من که اعتقادم این است ما فقط نگوییم فاطمه مَخفیهُ قبرُها نه خدا رحمت کند آن عالم و شاعر بزرگوار را . گفت نه درست است مَخفیهُ قَبرُها ، مخفیه قَدرُها. دقت کردید ؟ هم قَبرُها هم قَدرُها . قدر هممخفی است نمی شناسیم. و این خود منو شما جوانهای شیعه همنمی شناسند. نمی دانند جایگاه کجاست؟ خیلی عظمت است. ببینید این مطلبی که دارم می گویم این هم از منابع شیعه نمی گویم. من همه ی اینهایی که گفتمالحمدالله حالا هم ضبط میشود هم فیلمبرداری میشود اکر یخورده لش اشتباه باشد فردا صبح زنگ میزنند حاج آقا از خودت در آوردی. من آدرس میدهم. کتاب ذخائر العُقبا مال یک عالم اهل سنت است. محب الدین طبری، طبری تو قرن هفتم این کتاب را نوشته. آنی که به ذهنمهست. عرض کردم یک کلمه لش را بزنید پیدا میکنید. خیلی عجیب است این داستان. من خلاصه می کنم .
طبری در ذخائر العُقبا می نویسد امیرالمومنین یک روز آمد خانه دید بچه ها چهره شان خیلی زرد است رنگشان معلوم است گرسنه اند ، فرمود حسنم بابا حسینم بابا چرا ؟ گفتند بابا ما دوروز است شام و غذایی چیزی نخوردیم. هب ندار نداری بود دیگر. بعدا اوضاع خوب شده ها. اینها مال اوایل مدینه هست. بچه کوچک تازه چند سالشان بوده . حضرت آمدند به حضرت زهرا فرمودند فاطمه جان اینها می گویند ما دو روز است هیچی نخوردیم چرا به من نگفتی چیزی تهیه کنم؟ خانومها دقت کنید ، این را ما نیاز داریم برای دوام خانواده . عرض کرد: آقا جان من که میدانم شما نداری چرا شرمنده ات کنم؟ نخواستم از خدا خجالت کشیدم چیزی به شما بگویم که شما توانش را نداری. لَاستَحیی من الاهی آن اُکلِّفکَ ما تَقدِر علیه.
ما چقدر الان آقایان خجالت می کشند در خانه از تکلیف های بیخودی که زنها گردنشان می اندازند. فلان تالار باشد فلان مجلس باشد فلان .. بابا نمی تواند این جهیزیه که تو لیست کردی دختر باید پانزده سال حق بسته بماند با این حقوق نمی تواند. بگذار ساده تر برگزار بشود بگذار تو خانه برگزار شود . همه که بهم نگاه نمی کنند. همه که مثل هم نیستند از قدیم غنی و فقیروده ، ما حضرت ایوب داشتیم تو انبیا از همه فقیرتر، حضرت سلیمان هم داشتیم از همه ثروتمندتر . هیچ کس همنگفته خدایا تو پیغمبرت چرا یکی ایوب است یکی سلیمان.
گفت آقا من خجالت کشیدم . حضرت فرمودند من میروم یک چیزی تهیه کنم. خیلی قصه قشنگ است من این را بگویم دیگر از این بحث میروم بیرون. آمدند یک دینار که میشود ده درهم تهیا کردند بروند یک چیزی بخرند برای این بچه ها. مقداد را دیدند، دیدند خیلی ناراحت است. فرمودند مقداد چیه؟ گفت آقا در حالی از خانه آمدم بیرون که صدای ناله ی بچه هایم از گرسنگی بلند بود. خجالت کشیدم از خانه آمدم بیرون. اقا دیدند نه این اوضاعش بدتر است ، فرمودند مقداد بیا این پول را تو بگیر. برو یکچیزی برای بچه هایت بخر .برگشتند نماز مغرب را خواندند از مسجد آمدند بیرون ، پیغمبر خدا خب میرفتند منزلشان . اما امشب با حضرت امیر همراه شد . علی جان امشب من می خواهم بیایم منزل شما مهمانی. ای داد ، خودمان تو خانه هیچی نداریم ، چی بگویم ؟ رویم میشود بگویم ؟ جالب است پیغمبر فرمود علی جان اَمَرَنی ربّی بذلک خدا من را دعوت کرده. خدا گفته امشب برو خانه ی اینها. باشد خب لابد خدا دعوت کرده یک حکمتی دارد.
آمدند جلوی خانه وارد خانه شد حضرت دیدند حضرت زهرا مشغول تعقیبات نماز است . ولی بوی غذا تو خانه پیچیده . تو مطبخ غذا قابلمه به قول خودمان رو بار است. یک خورده حضرت امیر ناراحت شد که حضرت چیزی داشت به من گفت نداریم ؟ لابد بابا و دختر خبر داشتند من خبر ندارم. بابا گفته امشب شام می آیم دختر هم که خب تو خانه .. آمدند سلام نماز دادند. فاطمه جان چیه قصه؟ فرمود والله من هم نمیدانم . من هم الان بوی این غذا را استشمام کردم. حالا اینها دارند با هم گفتگو می کنند، پیغمبر هردو را صدا زد. فرمود این مائده از آسمان آمده خدا فرستاده. الحمدالله ؛ پیغمبر فرمود که خدا برای دختر من همان کاری را کرد که برای حضرت مریم کرد. شما میدانید که قرآن می گوید حضرت مریم سوره ی آل عمران است ، مرتب غذا برایش می امد کنار محراب، کُلَّما آیه ی قرآن است اینها استبعادی ندارد.
کلَّما دَخلَ علیه الزَکریا هروقت زکریا وارد میشد کلما دخل علیا زکریا هروقت وارد میشد کنار محراب می دید غذا هست. می گفت اَنّا لکِ هذا ؟ مرین تو که نماز نمی خوانی کی این غذای گرم و نرم و آماده و مطبوع و خوشبو را آورده؟ می گفت جناب زکریا این غذا از طرف خدا آمده. از بهشت آمده . انقدر حضرت زکریا خوشش آمد از این برخورد که از خدا تقاضای اولاد کرد. وقتی دید دختر انقدر عفیف انقدر منظم انقدر متدین . از آسمان و بهشت برایش غذا می آید گفت خدایا یکاولاد مثل این به من بده. پیر بود پیرمرد بود. دیدی آدم یک وقت بچه ی خوب می بیند هوس اولاد می کند؟ متاسفانه بعضی ها را هم می بیند میگویند الحمدالله ما ازدواج نکردیم بعضی بچه ها انقدر بدند آدم منصرف میشود. ان شالله خدا به همه تان همسر خوب بده اولاد خوب هم بدهد.
انقدر خوشش آمد که از خدا طلب اولاد کرد و خدا کی را بهش داد، حضرت یحیی. پیغمبر همین آیه را خواند . بله. اینها فکر نکنید ما همه ی حرفها را از حضرت زهرا برای شما گفتیم یا گفتند. مقام خیلی بالاست مقام خیلی والاست. مقام خیلی گسترده هست.
کنیز فاطمه پیش خدا مقام دارد. ام ایمن تشنه شد تو جُحفه داشت می مُرد گفت خدایا من خادم فاطمه ام راضی نشو بمیرم. دَلو آب از آسمان آمد . نوشید . هفت سال تشنه نشد. ای بابا این حرفها چیه میزنی حاج آقا مگر میشود؟
آقایان ببینید هرچیزی یک راه طبیعی دارد یک غیر طبیعی. دست شما تو آتش برود میسوزد اما ابراهیم وسط آتش می نشیند تازه سردش هم میشود. می گویند اگر خدا نگفته بود سَلاما از سرما یخ میزد. یا نارُ کونی بَرداً ، اگر گفته بود فقط بَرد که یخ میزد و سَلاما. من از شما سوال می کنم ؛ چاقو الان شما چاقو ایز بزن دستت اشاره کنی می بُرد. هرچی ابراهیم کشید گلوی بچه را نبُرید. بابا اینها یک روشهای غیر طبیعی هم تو عالم وجود دارد. فکر نکنید دودوتا چهارتاست همه چیز. نه. کدام آدمی بدون پدر اولاد خدا بهش می دهد؟ یک زن سراغ داری بدون همسر همین الان بهت بگویند یک کسی بدون پدر فرزند دار شده صدتا تهمت بهش نمی زنند؟ مریم بدون همسر اولاد دار شده ، کدام عصایی؟ آقا یک عصا دریا می شکافد چشمه جاری می کند اژدها، یک عصا که بیشتر نبود که. ببینی دریا می شکافد . اینها شکافتن دریا که اینها رد بشوند .
حالا اینهایی که نمی فهمند این چیزها را مثل آن سید احمد خان تفسیر نوشته خب خیلی ذهنش مادی است غرب زده هست . می گوید بابا حضرت موسی خبر از جزر و مد داشت . وقتی دید جزر شد رد شدند وقتی مد شد آنها غرق شدند. برو جمع کن آقا این حرفها چیه ؟ قرآن می گوید گفتیم فَضرِب بِعَصاک عصایت را بزن دریا می شکافد ، شما نگویید آقا اینها اسبعادی ندارد. ام ایمن آب بنوشد تشنه نشود. سیصد سال اصحاب کهف سیصدو خورده ای سال خواب رفتند بلند شدند سالم بودند. اینها چیزهاییست که گاهی از کانال طبیعی نمی شود بهش نگاه کرد. این خاصیت حضرت زهراست و این مقام بانوی بزرگوار است که ان شالله همه ی ما مشمول شفاعتش بشویم . همانطور که پدر بزرگوارش فرمود هرکه به او صلوات بفرستد گویا بر من صلوات فرستاده.
اما بحث امشب من کمی دقت بفرمایید . امشب و فرداشب که حالا امشب طرحش می کنم فرداشب باز می کنم یک مقداری . آقایان عزیز خواهران گرامی ، یک آیه داریم تو قرآن سوره ی شورا آیه ۲۳. خدا می فرماید : انبیا ، دقت کنید چی عرض می کنم؛ تمام پیغمبرهایی که آمدند به مردم می گفتند ما از شما مزد نمی خواهیم . اِن اَجریَ الّا علی ربّ العالَمین. مزد ما با خداست. فقط در مورد پیغمبر ما خدا می فرماید ؛ آیه اش را بلدید قُل لا اَسئَلُکم علیه اَجراً الّا المَوَدَّه فی القُربی. من یک کمی این را باز کنم . مودت از وُد می آید . وُد یعنی اظهار محبت ، اظهار دوستی.
مردم منِ پیغمبر بیست و سه سال دندانم شکست پیشانیم شکست فحشم دادند دیوانه ام گفتند. جنگ باهام کردند یارانم را کشتند. دارم میروم از شما هیچی نمی خواهم مگر اظهار محبت به قربی، قُربی یعنی چی؟ اباسعید آمد خدمت پیغمبر، شیعه و سُنی نوشتند . پرسید یا رسول الله قُربی یعنی چی؟ پیغمبر اکرم فرمود: علیُ و فاطمه و اَبناهُما. قُربای من این چهارتا اند. امیرالمومنین حضرت زهرا امام حسن و امام حسین. و بعد هم میشود فرزندانشان ائمه.
من سوالم از شما این است؛ این آیه ای که تا حالا صدبار شنیدید ایه مودت اسمش هست. قل لا اَسئَلُکُم علیه اَجراً الّا المَوَدَّه ببینید محبت هم داریم ها . محبت غیر از مودت است. مودت محبت عملی است. شما یکی را دوست داری بهش نمی گویی این میشود محبت. اما یک وقت دوست داری میروی بهش می گویی این میشود مودت. کادو برایش میبری دعوتش میکنی شام بهش میدهی دستش را میبوسی. یک وقت شما تو دلت بچه ات را دوست داری محبت است. یک وقت بغلش می کنی می بوسی این مودت است. لذا ریشه ی مودت وُد است. ریشه ی محبت حُب است.
من این دو شب می خواهم ده تا راه اظهار محبت را برای شما بگویم. اگر بتوانمامشب پنج تایش را بگویم پنج تا هم فرداش. اگر نه کمتر می گویم چون یکمقداری مقدمه امشب گفتیم.
سوال ؛ یک کلمه ، خدا از ما خواسته به میغمبر دستور داده بگو من از شما مزد رسالت نمی خواهم جز مودت قربی و بستگان به همین امیرالمومنین به حضرت زهرا و فرزندانش. سوال: ما چجوری می توانیم مودت را اظهار کنیم ؟ این راهکارهایش چیه ؟ این ده موردی که من می گویم ، من نمی گویم همین ده تاست، شما بگویید پنجاه تا ولی من این ده تا را یادداشت کردم دسته بندی کردم. راه های اظهار مودت به قربی. آیه اش آیه ی بیست و سه سوره شوراء . قل لا اسئَلُکم علیه اجراً الّا المودَّة فی القُربی.
راه اول راه زبانیست. همینقدر که بگویید. آقا اسم بچه ات را میگذاری فاطمه صدایش میزنی فاطمه این میشود مودت. خیلی من ناراحتم از اینکه می بینم اسمهای اهل بیت دارد تو بعضی از جوامع مذهبی کاهش پیدا می کند. اقا اسم ایرانی می گذارد که آدم تلفظ نمیتواند بکند.
یکی چند روز قبل جایی بودم سه بار اسم بچه اش را گفت گفتم من که یاد نگرفتم همین که خودت می گویی، آقای عزیز تمام اهل بیت ما فاطمه داشتند ، سه تا اولاد دارد امام حسین همه را علی گذاشته. هویت یک جمعیت به نام است. چرا کلاه سرتان میرود. مودت اهل بیت ، نگو برادرم فاطمه دارد ، داشته باشد . شما هم داشته باش. نام از اینجا شروع میشود . مودت گاهی با زبان است گاهی با لسان است. یکی ازش می آید مثل دِعبِل شعر بگوید. این میشود مودت زبانی. یکی ازش می آید سخنرانی کند. یکی ازش می آید با بیانش تو جامعه دیگران را به اهل بیت جذب کند. این را می گوییم مودت لسانی.
میدانید ما چندتا شهید زبان داریم تو تاریخ؟ یعنی بخاطر زبانشان شهید شدند،
یکیش میثم تمار است ، با زبانش از علی تبلیغ میکرد زبانش را بریدند به شهادت رساندند. یکیش ابن سِکّیت بود. ابن سکّیت متوکل آمد پیشش گفت؛ به بچه های متوکل درس میداد، گفت: اینها بیشتر برایت مهم ترند یا حسن و حسین علی ابن البیطالب؟ اینها بالاترند یا آن دوتا ؟ انقدر ناراحت شد گفت اینها بالاترند یا آن دوتا؟ اصلا اینها با بچه های امیرالمومنین قابل مقایسه اند؟ قنبر غلام علی از تو اجدادت میش من بالاترند. تو بچه های خودت را با آنها مقایسه میکنی؟ گفت زبانش را از حلقش بکشید بیرون. زبان را از حلق بیرون کشیدند خون از بدنش رفت شهید شد.
ما شهدایی داشتیم سرشان بخاطر زبان از اهل بیت ، ببینید هشام یک جوان بود، اولا جوانها این را بدانید گاهی برای انسان شبهه پیدا میشود باید برود بپرسد. هشام انحراف عقیدتی داشت . با امام صادق نشست و شیعه ی امام صادق شد و بعدا هم تو بحث ها شرکت میکرد. با رییس خوارج نشسته بود بحث میکرد. با یکی از روسای خوارج به نام عبدالله ابن اَباز داشت بحث میکرد ، هارون الرشید پشت پرده بود، البته هشام اورا نمی دید. هارون گوش میداد. وقتی هشام ابن حکم اورا محکوم کرد هارون گفت ، گفت زبان این از هزارتا شمشیر خطرناکتر است. لَلِسانُ هذا الرَجُل اَمَر مِن سَیف گفت این را بگیرید بکشید، زبانش از هزار شمشیر ..
بله مودت به اهل بیت گاهی با همین زبان است. همینقدر که شما روز جمعه اللهم کن لولیک می خوانی. صبح به صبح رو به قبله السلام علیک یا اباعبدالله می گویی، این اظهار مودت است. پس گاهی مودت زبانیست. با بیان.
در جنگ صفین یک آقایی آمد خدمت امیرالمومنین به نام عَمر ابن هَمِق درود خدا بر او . این ادم بعد از حضرت علی شهید شده. معاویه اورا به شهادت رساند. سر از بدنش جدا کرد. که امام حسین تو نامه ای که به معاویه نوشته به نظرم سال پنجاه و شش بود یعنی چهارپنج سال قبل از کربلاست. تو آن نامه می گوید اَوَلَستَ قاتلَ حجر ابن عدی اوَلَستَ قاتل عمر ابن هَمق؟ تو حجر را نکشتی؟ تو عمر ابن همق را نکشتی؟عمر ابن هَمِق آمد تو جنگ صفین خدمت آقا امیرالمومنین گفت یا علی اُحبُّکَ آقا من شما را دوست دارم به پنج دلیل؛ این را می گویند محبت زبانی. اظهار می کند. شما بگو به امام زمان بِنَفسی اَنت، بگو به امام زمان اَینَ مُعِزُّ الاولیاء . اظهار خودش موثر است.
ما یک استاد داشتیم خدا رحمتش کند، به ما ادبیات درس میداد. می گفت شبهایی که شهادت یا تولد ائمه هست دو رکعت نماز بخوانید به آن امام یا معصومی که هست هدیه کنید. دو رکعت چقدر وقت می گیرد؟ و بعد یک سلام بدهید بگویید بدان که شهادت شما بود ما همینقدر یاد کردیم. تولد شما بود من به همین اندازه از شما یاد کردم. خیلی مهم است.
گفت آقا به پنج دلیل شما را دوست دارم : یک: اسلامشما از همه مقدم است ، اول مسلمان شمایی، دو : شما بیشترین جهاد را در اسلام دارید . هیچکس به اندازه ی شما جهاد نکرده. سه: جان پیغمبری، اَنفُسَنا. چهار: شما زوجُ البَتولی؛ زهرای مرضیه ازدواجش تو آسمان رقمخورده. و پنجم : ابوالحسنینی. یا علی اُحِبُّکَ بخاطر این پنج تا صفت.
این را می گویند مودت زبانی. بگویید بین هم بگویید دورهم نشستید. من گاهی به رفقا میگویم شب نشینی میروید مهمانی میروید خانه ی هم ، ولو شده با یک صلوات بر محمد و آل محمد؛ نگدارید جلساتمان بی نام اهل بیت باشد. تو روایت داریم بیشترین چیزی که مردم روز قیامت حسرت میخورند جلساتی است که تمام شده یادی از اهل بیت نشده ، یادخداست. ذِکرُ علیِ عبادت است. یککلام.
سَعد ابن ابی وقّاص آمد پیش معاویه می خواهم مودت زبانی را بگویم ها که چقدر موثر است. آمد پیش معاویه ؛ معاویه بهش گفت چرا تو سَبِّ علی نمی کنی؟ مگر ما نگفتیم همه باید به علی فحش بدهند؟ ناسزا بگویند؟ تو خطبه نماز جمعه تو سخنرانی ها. اصلا مسجد ساخته بودند. مسجدُ سَبِّ علی. صدسال نزدیک یک قرن، سَبِّ علی می کردند. عمر ابن عبدالعزیز آمد برداشت. سال ۹۹ هجری آمد ممنوع کرد.
گفت چرا سَبّ نمی کنی؟ میدانید چی گفت؟ گفت معاویه، سه تا ویژگی در علی سراغ دارم یکی اش اگر تو خاندان ما بود به دنیا افتخار می کردیم، یکیش. چجور علی را سَب کنم؟ یک: در حالیکه در خیبر، پیغمبر خدا فرمود شمشیر و پرچم را فردا دست کسی می دهم که خدا و پیغمبر را دوست دارد. خدا و پیغمبر هم دوستش دارند. فردای خیبر پرچم را داد دست علی ابن ابیطالب. این یک افتخار. دو: چجور سبّ علی کنم که خودم شنیدم تو تبوک پیغمبر فرمود: انتَ منّی بمَنزِله هارون مِن موسی. سه: چگونه سَبّ علی کنم که در ایه ی مباهله سوره ی آل عمران آیه ی ۶۱ خدا میفرماید علی جان است. انفُسَنا جان پیغمبر است.
ببینید پس ما چجوری می توانیم به اهل بیت مودت کنیم ؟ یک با زبانمان ، امیر المومنین تو میدان عمومی کوفه سخنرانی کرد ، بعد از اینکه ایشان میدانید پایتخت را از مدینه حضرت آورد کوفه ، که بر اوضاع عراق مسلط باشد . بعد از جنگ جمل آقا پایتخت را عوض کرد آورد کوفه. البته بعد مجددا برگشت رفت شام یک مدتی و خیلی در شام مانده دیگر . بعد از امیرالمومنین دیگر پایتخت رفت شام ، معاویه و بنی امیه و تا بنی عباس که دوباره آورد بغداد.
حضرت روزی که وارد کوفه شد همان روز اول یک میدان عمومی دارد کوفه به نام میدان رهبه ، مردم را جمع کرد ، فرمود من یک سوال از شما دارم . حالا که الان قدرت دست علیست. به حکومت رسیده، کیا توی اینجمع غدیر یادشان است؟ سوال کرد کیا یادشان است پیغمبر دست من را بلند کرد فرمود مَن کُنتُ مولاه فهذا علیُ مولاه؟ تو روایت دارد بِضعهَ عشره یعنی ده و خورده ای. یازده تا دوازده تا سیزده تا. دیگر پُزش نوزده تاست دیگر، بیست نمی رسد. بِضعه عشر یعنی ده و خورده ای سیزده چهارده نفر. آقا نگاه کرد دید جلوی منبرش چهار نفر نشستند چهارتایشان هم توی غدیر بودند ، چهارتایشان هم لال شدند دهانشان بسته. اقا رو کرد به یکیشان به نام عنس ابن مالک ، فرمود تو توی غدیر نبودی؟ آخر عنس بود، گفت نَسیتُ یا ابالحسن، یادمان رفته. بیخود می گویی یادت نرفته. سکوت بعضی وقتها، یک سکوت می تواند لطمه ای وارد کند. آقا فرمودند اگر دروغ می گویی ان شالله به یک درد عظیمی مبتلا بشوی. همین هم شد. عنس ابن مالک یک مرضی گرفت، مرض پوستی بشد که هرکه اورا می دید می گفتند چرا صورتت اینطور است؟ می گفت نفرین علی. یک روزی باید حرف میزدم؛ خیلی مهم است آقا هیلی مهم است ببینید زهرای مرضیه خودش حرف زد خطبه خواند سخن گفت مسجد رفت.
پس جوانها آقایان خواهرها البته ما اگر اینطور پیش برویم دو شب تمام نمی شود بحثمان چون ده مورد است. راهکارهای مودت به اهل بیت یکیش زبانیست.
دوم: جانی. آقا یک وقت نیاز به خون است نیاز به جان است. خود زهرای مرضیه نمونه اش است. میثم تمار مالک اشتر عمار یاسر، همین شخدای مدافع حرم. شما نگاه کنید تو جنگ جمل یک جوانی افتاد زمین شهید شد. به نام سِیهان ابن سوهان. داداشش امد پیش حضرت امیر گفت آقا من بروم میدان؟ آقا فرمودند این برادر توست الان شهید شده تازه شهید شده ، فرمود باشد من برای خودم می خواهم بروممن کاری به او ندارم. اجازه گرفت رفت میدان. عده ای رد به درک واصل کرد حپ.
خب جمل خیلی کشته داشته، خودِ زید هممجروح شد افتاد رو زمین آقا آمد بالاسرش ، سرش را گذاشت رو دامن خون از چشمانش پاک کرد ؛ فرمود سفارشی نداری؟ احتمالا بعضی آقایان رفتید مسجد زید ، نزدیک مسجد سَهله یک مسجدی هست با نام مسجد زید ابن سوهان که معروف است امام زمان آنجا نماز خوانده. دو رکعت نماز هم دارد تو مفاتیح هم هست. گفت سفارشی نداری؟ گفت چرا آقا، من را با همین خون ها به خاک بسپارید. خون را از چهره ی من پاک نکنید. آقا فرمود چرا ؟ گفت می خواهم فردا جلو معاویه بایستم بگویم چرا با علی ،جلوی این سپاه جمل بایستم بگویم خدایا ببین من از علی دفاع کردم این هم خونهایش است. هنوز رو چهره ام هست. ِقا فرمودند باشه. با همان خون و همان لباس ، چون میشود شهید را با لباس خونش دفن کرد و به خاک سپرد.
اینها این میشود مودت جانی. گاهی لازم میشود انسان با جانش مودتش را اعلامکند.
سوم: مودت علمی. آقا یک وقت یک کسی یک کتاب می نویسد. یک شعر می گوید . یک کار علمی. علامه ی امینی اقایان جوان اینها را دقت کنید . این دین به خدا راحت به دست ما نرسیده، من بارها کفتم گاهی برای این قرآن سیلی خوردند. عبدالله ابن مسعود سوره ی الرحمن را شروع کرد خواندن. آنچنان ابوجهل زد تو گوشش پرده ی گوشش پاره شد خون جاری شد. الان کی تو گوش شما میزند تو خانه قرآن بخوانید؟ هیچکس ، کسی کاری با شما ندارد.
چهل تا معلم قرآن را تو یک حادثه سر بریدند. سی و هشت تا یکجا، دوتا هم تو مکه. به جرم قرآن . چرا با قرآن اُنسمان کم است ؟ چرا با نماز اُنسمان کم است ؟ میدانید برای این نماز چقدر کتک ها خورده شده؟ برای دین ، خدا خفظش کند حاج آقای قرائتی را ، می گفت ، گریه میکرد ایشان من خدمت ایشان بودم گریه افتاد فرمود: کتکهایش را بلال خورد ما به چلوکباب هایش رسیدیم. بابا ما را دعوتمان می کنند می آییم سخنرانی. باور کنید. با ماشین می آورند با ماشین میبرند. احترام می کنند. شما هم همینطور می آیید سر سفره سر مجلس اباعبدالله. اینطور نبوده. مگر میشد اسم از امیرالمومنین برد ؟ جرم بود. نام علی جرم بود. معاویه اعلام کرده بود هرکه نام علی میبرد حقوقش را قطع کنید دست و پایش را قطع کنید. بابا مگر سعید ابن جُبیر چی می گفت؟ سعید ابن جُبیر به شهادا رساندند به جرم دفاع از حضرت. کمیل مگر چیشد ؟ قنبر اینها همه به جرم دفاع از امیرالمومنین.
پس سوم مودت علمیست. آقایان عزیز یک جوانی که یک کتاب راجع به اهل بیت می خواند شبهات را جواب می دهد این خودش می شود نصرت ، خیلی اطلاعاتمان کم است. میدانید؟ من واقعا از این جهت گله دارم نسبت به عزیزانمان که مطالعات تاریخی راجع به اهل بیت این خودش یک نوع مودت اهل بیت است. سی سال علامه ی امینی شب و روز نشست الغدیر نوشت. رفت هند کتابخانه آنجا گفتند بعد از ظهر بسته می شود. گفت من می خواهم مطالعه کنم شبها، خواهش کرد طرف در را قفل می کرد می رفت علامه شب آنجا می خوابید تو دالول رو زمین، کتاب استفاده کند. بعد از شش ماه که برگشت گفتند سرد بود یا گرم ؟ گفت من نفهمیدم من اصلا حواسم به هوا نبود. سی سال ده هزار کتاب. آیت الله نوری همدانی به خود من فرمودند ، من امروز صبح خدمتشان بودم ؛ فرمودند ده هزار کتاب را ، ایشان سال چهل و نه فوت کرد. من نجف رفتم سر قبرش ؛ کتابخانه اش هم هنوز هست. اقازاده ایشان هم هنوز زنده هست. در نجف خانه ی ایشان تبدیل شده به یک کتابخانه ای. کتابخانه اش هم معروف است. خب این کم خدمت است، گاهی نصرت نصرت علمیست. یک کسی ازش می آید با یک کتاب با یک قلم .
شهید مطهری این همه کتاب نوشته . همین آقا شیخ عباس قمی که شما مفاتیحش را می شناسید صدو ده جلد کتاب دارد. جوانها این جمله را گوش بدهید ، یک کتاب دارد شرح حال علماست. به نام الکُنا و القاب . شرح حال نوشته به تربیت حروف الفبا ، فلان عالم فلان عالم فلان عالم تا می رسد به اسم خودش. تو حرف عین ، عباس قمی، می رسد به حرف خودش . یک خط می نویسد : از آنجا که این کتاب درباره ی علماست و من از علما نیستم لذا شرح حال خودم را نمی نویسم. ببینید تواضع را. ببینید تواضع را. صدو ده جلد شما نمی شناسید . شما شیخ عباس را با مفاتیح می شناسید .
بیست و پنج سال سفینهُ البحار نوشته، منتهی الآمال نوشته، انوار البیّه نوشته ، کتابهای متعدد. آقازاده اش به خود من گفت . من پسرش را دیده بودم. البته الان پسرهایش دیگر نیستند. یک پسرش قبل انقلاب فوت کرد یکیش هم چند سال قبل فوت کرد. این پسر ایشان که چند سال قبل فوت کرد، من تو مسجد الحرام دیدمش. کنار خانه ی کعبه. خدایا تو شاهد باش، گفت پدر من از بس نوشته بود این دست هایش پینه کرده بود. مدتی یکبار اینها را قیچی می کردیم تو یک جعبه می ریختیم بعد اینها را مینه می کرد. وقتی اورا به خاک سپردیم یک جعبه هم پینه های انگشتانش را کنارش دفن کردیم. از بس نوشته بود این دست آبسه کرده بود. خب امکانات امروزی که نبوده. این کم خدمت با اهل بیت است؟
عرض من تمام ان شالله هفتایش را فرداشب برایتان می گویم.
قل لا اَسئَلُکم علیه اجراَ الّا المودَّه فی القربی. چجوری ما به قربی یعنی اهل بین نزدیکی و مودت را اظهار کنیم ؟زبانی؛ جانی ؛ علمی . این سه تا البته هفتایش باقی ماند که طبیعتا باید یک قدری با سرعت بیشتری فرداشب خدمت شما بگویم. چون نا دوشب مهمان شما هستیم .
خدایا به آبروی زهرای مرضیه مارا مشمول شفاعتش قرار بده.
السلام علیک یا فاطمة الزهرا یا بنت رسول الله. یا قرَّةَ عین النَّبی المصطفی.
یا رسول الله تقاضا کردی از مردم مودت قُربی ؛ چجور عمل کردند؟ چه مودتی اظهار کردن؟ چگونه با شما برخورد کردند. روی سیلی خورده زهرا شهادت می دهد؛ از علی مظلوم تر مردی در این عالم نبود.
مصطفی از تو مودت خواست .
قل لا اَسئَلُکم علیه اجراَ الّا المودَّةِ فی القُربی. مصطفی از تو مودت خواست ...
کمک و هدایای مالی به سایت جهت پیشرفت:
6037998157379727 (بانک ملی بنام سیدمحمدموسوی )
روابط عمومی گروه : 09174009011
شماره نوبت استخاره: 09102506002
آیدی همه پیام رسانها : @shiaquest
پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002
آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک
پست الکترونیک : [email protected]
درباره گروه تبارک
گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخش های مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد. ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان ،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران ,دین شناسی، جهان شناسی ،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی ،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است. اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.